چرک نویسهای جادویی

اگر جلوی اشتباهات خود را نگیرید، آنها جلوی شما را خواهند گرفت

چرک نویسهای جادویی

اگر جلوی اشتباهات خود را نگیرید، آنها جلوی شما را خواهند گرفت

ماجراهای مش ملالدوله - 2

"ا هه که خسته شدم ، ننه از بس تو این آشپزخونه کار کردم ، دیگه پیر شدم . وقت استراحتمه ، وقت اینکه بشینم نوه های قد و نیم قد دورم باشن با اونا بازی کنم سرگرم شم . اِ ی مادر ، آرزو به دلم مونده عروسی تورو ببینم آی زمونه ....."
این صدای ننه قربونه که از تو آشپزخونه می یاد . مش ملالدوله که خسته و کوفته از سر کار اومده بود و به هوای بوی خوبی که از آشپزخونه شنیده بود (در واقع بوییده بود !) سری به اونجا زده بود تا شامی بخوره و چون بوی خوبی می داد سر کیف اومده بود و اشتباهی سوال ساده ولی خانمان برانداز رو پرسیده بود "هان ننه چطوری ؟ خوبی ؟ " که ناگهان همه این جملات به صورت رگبار ناگهانی از پیش آماده شده ای به سرش ریخت و تازه اون شصت نصف و نیمه پاش (کلا همه چیش نصفه و نیمه است آخه ) خبر دار شد که بعله بازم یکی از این حاج خانوم های دورو بر یه خوابی باسش دیده و اونم با بی تجربگی به دام غذای خوشمزه ننه قربون گرفتار شد. خلاصه چشمتون روز بد نبینه هر چی مش ملالدوله خودشو می زد به کوچه علی چپ و علی راست. و عین دیوار صمم بوک نشسته بود و غذاشو تند تند قورت می داد از اونور ننه قربون هم عین یه دونه از این مسلسل های زمان جنگ ، رگباری از کلمات و سخنان مادرانه رو به سرش وارد می کرد و همچین رشته ای از دین و حرف مردم و آرزوهای مادرانش و این دنیا و اون دنیا بافت که مش ملالدوله یهو چشم باز کرد دید بعله نه که خیال باشه واقعا با یه دسته گل دوطبقه تو فرقون نشسته همراه با ننه قربون و دارودسته همسایه ها دارن می رن برای انجام مراسم پر فیض خواستگاری و اونم هی داره تو دلش هر چی فحش و بد بیراه بلده به خودش می ده که چرا اونروز به هوای بوی خوب غذا پاش واشده به آشپزخونه ننه قربون !
القصه آدرس دختر فلانی رو که دوست دوست عروس همسایه سه دیوار اونورترشون معرفی کرده بود رو با دوسه بار عقب جلو رفتن و دور خودشون چرخیدن و از بقال و چقال پرسیدن ، پیدا کردن و فرقون رو یه جایی همون ورا پارک کردن و با حاج خانومای درو همسایه رفتن تو خونه آقای فلانی ! البته مش ملالدوله هم که پسر مودبیه گذاشت اون قطار خانومای چادری اول بره توش و بعد خود ش پشت سرشون با یه دسته گل دو طبقه ای و یه قد نصف و نیمه وارد شد و بعد از سلام و احوالپرسی رفت و یه گوشه میدون جنگ نه ببخشید یه گوشه مبل تو ی هال خونه آقای فلانی !

خوب این از قسمت اول ماجرای خواستگاری رفتن جناب مش مالالدوله تا پست بعد صبر کنید تا بفهمید که دارو دسته همسایه ها چه خوابی باسیه ایشون دیدن
فعلا خوش بگذره !
نظرات 3 + ارسال نظر
[ بدون نام ] چهارشنبه 10 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 17:27

khane kharabe to shodam , be sooye man ravane sho, sajdeh be eshghat mizanam, monjiye javedane sho, ey koohe por ghoroore man , sange saboore to manam, ey lahze saze asheghi , asheghe ba to boodanam. roshan tarin setaream, mikhahamat mikhahamat , to mandegari dar delam ,midanamat midanamat.ey hameye vojoode man , naboode to naboode man , ey hameye vojoode man , naboode to naboode mannnn.

داریوش چهارشنبه 24 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 08:05 http://khodemooni82.persianblog.com/

باحال بود ... کوبقیه اش؟

گلناز جمعه 26 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 00:30

غازایان میشه مرحمت کنی این weblog رو update کنییی!!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد