چرک نویسهای جادویی

اگر جلوی اشتباهات خود را نگیرید، آنها جلوی شما را خواهند گرفت

چرک نویسهای جادویی

اگر جلوی اشتباهات خود را نگیرید، آنها جلوی شما را خواهند گرفت

سفر نامه میرزا کوچک خان بالا شهر نشین

از آنجا که امروز ما می خواستیم به اقشار متوسط و درد کشیده جامعه ، کمکی بنماییم و هوای صافتری را به ایشان ارزانی بداریم و نیز چون می خواستیم قدری کنار مردم عادی بوده و با آنها دمخور شویم ، اتول را در خانه گذاشته و با پای پیاده و همراه با مسافرکشها و اتوبوسهای خطی به محل کار آمده بودیم !
در هنگامه غروب هم چون قرار ملاقاتی در یکی از مناطق خوش آب و هوا داشتیم ، باز هم با وجود خستگی زیاد از کار روزانه ، در کنار خیل عظیم جمعیت به سمت مقصد حرکت کردیم . در میانه راه به ما خبر رسید که آب و هوای منطقه مذکور از خوشی به سردی گرویده و اتراق در آنجا میسر نمی باشد ، اینگونه شد که ما چشم باز کردیم و خود را در ولایت ونک یا به قول امروزیها میدان ونک یافتیم !
با خود گفتیم که هوای خوشی است و نسیم خنکی می وزد ، مقداری تا ولایت میرداماد پیاده روی کنیم و از آنجا به بعد را به سمت منزل از مسافرکشهای دربستی استفاده کنیم که دیگر خسته بودیم از بودن در کنار جامعه . خلاصه در هنگام پیاده روی ، نظاره کردیم و دریافتیم که وَ ه این ولایات ونک و میرداماد چه پیشرفتی کرده اند.
چقدر این فرنگ رفته ها در این ولایات اثر گذار بوده اند ، فروشگاهها و مغازه های به غایت بزرگی آنجا بود که اجناس فرنگی را به راحتی در دسترس ما قرار می داد. بسیار خشنود شدیم ، دعایشان کردیم اجرشان با خدا که زحمت مسافرت به فرنگ را برای خرید مایحتاج زندگی بر ما آسان کردند . الحق و الانصاف هم که قیمتهای خوبی داشتند حال یکی دو برابر بیشتر از قیمتهای فرنگ که اضافیش نوش جانشان! کاری بس فرهنگی کرده اند . اصلا همین کارهاست که باعث پیشرفت در جامعه می شود و تمدن را به ما ارزانی می دارد.
حال دیگر می توانیم سرمان را در بین دوستان فرنگی بالا بگیریم و بگوییم که بعله ما هم در کشورمان شعبه فلان برُند خارجی را داریم ! آدم چه افتخاری می کند این پیشرفتها را در مملکت می بیند .
قدمی هم در این مغازه ها زدیم و نظاره ای کردیم تا بعد با اتول برای خرید بیاییم . که البته افراد مغازه دار هم مشخصا از قشر فرهنگی و با اصل ونسبی بودند بسیار آدم شناس بودند تا ما از در هر مغازه وارد می شدیم ، سریع از وجنات ما به شخصیت و اصالت ما پی می بردند، سریع با ما خوش و بشی می کردند و تمامی اجناس خود را با خوشرویی بر ما ارزانی می داشتند، حتی یکی از این فروشگاهای بزرگ بسیار مترقی ، که نامش را به علت پیشرفت با حروف فرنگی Exir نوشته بود ، می خواست به رایگان و بدون چشم داشت مبلهای خود را به ما پیشکش کند که ما خیالش را راحت کردیم که یک دست به تازگی دوستان از فرنگ آورده اند و فعلا تا آنها از مد نیوفتد احتیاجی به مبلمان جدیدی نیست ! انسان نازنینی بود ، کارتش را به ما داد تا در آینده برای هر نوع خدمتی که می خواستیم ، خبرش بکنیم !

خلاصه که دیدیم مردم عادی هم ، زندگی خوبی دارند و دیگر مثل قدیمها نیست که تنها افرادخاصی می توانستند بروند فرنگ و مغازه های زیبا ببیند ، امروز هر آدم عادی هم در جامعه می تواند سری به این ولایت ونک یا میرداماد بزند و دنیای متمدن را تماشا کند و لذت ببرد ، خشنود شدیم که همه چیز در رفاه و آسایش است ، مسافرکش دربستی گرفتیم تا ما را به منزل برساند !

والسلام ، نامه تمام
بیست و نهم بهمن ماه سال هزار و سیصد و هشتاد و پنج
نظرات 1 + ارسال نظر
نقره ای یکشنبه 29 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 22:19

پس خیلی هم سرت شلوغ نیستا !!! قرار مرار هم که به راهه و ... ونک گردی هم استاده دیگه!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد