چرک نویسهای جادویی

اگر جلوی اشتباهات خود را نگیرید، آنها جلوی شما را خواهند گرفت

چرک نویسهای جادویی

اگر جلوی اشتباهات خود را نگیرید، آنها جلوی شما را خواهند گرفت

پیله ای در خواب!

کاش من را رها می کردند
این دشمنان به ظاهر دوست و
دوستان به ظاهر دشمن.
کاش من ، در سکوت سنگین پیله ای
کرم وار در هم می پیچیدم،
و نمی ترسیدم از وحشت مردن در تنهایی
و نمی شکافتمش
برای دیدن کورسوی نوری ، که از دور دست می آمد.
کاش می گذاشتند محبت گل می داد
و آن را در دستان بادی سرخوش از حرفهای تند،
به سخره نمی گرفتند و پرپر نمی کردند.
کاش دنیا من را رها می کرد
و من ایده یافتن شادی در دنیا را.
کاش روحم ،در قلبی مهربان و گرم آرام می گرفت.
کاش دستی می فهمید، قلبی فکر می کردو مغزی محبت می کرد.
کاش...
آیا پایانی بر این همه اصوات خونبار هست ؟

.
.
و من لبخند می زنم بر همه این دوستان به ظاهر دشمن
و دشمنان به ظاهر دوست
و در آن هنگام با چشمانی خونبار در قلبم
احساس را سر می برم.

پ.ن : اینو قبلا یک جای دیگه نوشته بودم ، اما دلم می خواد اینجا بنویسم تا نظرات بیشتری دربارش ببینم ، پس لطفا اگه می یاین و می خونین نظرتون رو هم بدین که به قول دوستی بشه اینجوری فهمید که دنیا دست کیه !

نظرات 5 + ارسال نظر
فیروزه سه‌شنبه 28 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 23:03

غزل شبیه شعر نبود ولی قشنگ بود.مخصوصا اینجاش:
کاش من ، در سکوت سنگین پیله ای
کرم وار در هم می پیچیدم،
و نمی ترسیدم از وحشت مردن در تنهایی
و نمی شکافتمش
برای دیدن کورسوی نوری ، که از دور دست می آمد.
یه جاهاییش خلاقیت داشت.مثل اینجاش:
کاش دنیا من را رها می کرد
و من ایده یافتن شادی در دنیا را....

ولی غزل اون قسمت دوستان به ظاهر دشمن و ایناش،سوژه ی تکراری بود به قول بر و بچس سوژه ی دستمالی شده!.
به هر حال غزل جونم تمرین کنی،بالاخره یه چیزی میشی!

مرسی فیروزه جون که انقدر خوب انتقاد می کنی ، راستش من اصلا نمی خوام شاعر بشم و شعر بگم ، همینکه یه روزی بتونم یه داستان بنویسم کلامو می ندازم هوا ، اما بعضی وقتها نمی تونم حرفم را مستقیم به نثر بگم یهو خودش این شکلی می شه ، چه خوب شد که گفتی این عبارت دوستان به ظاهر دوشمن و اینا ، تکراریه ،‌دیدم چه زود به ذهنم رسید ها ، نگو خونده بودمش قبلن ، اما کلی خودم فکر می کردم عجب نبوغی به خرج دادم و این عبارت رو اختراع کردم !;)

شاذه چهارشنبه 29 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 08:32 http://shazze.blogsky.com

سلام
کاش می شد حقیقت را فهمید. کاش می شد چند روز آسوده زیست. کاش میشد....
قشنگ بود میسی

مرسی خانم نویسنده که اومدی اینجا و نظر دادین ،‌خیلی خوشحال شدم که به نظرتون قشنگ بود !

قاصدک جمعه 31 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 22:38

میم شنبه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 17:41 http://libra.mihanblog.com

خودت گفتی؟ خیلی قشنگه، خیلی به دلم نشست

نقره ای یکشنبه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 00:38

تو .. تو ... تو ... تو خودت قند و نباتی!!! اییییییی!!!
شعرت بنفش بود!! اینو که خودت می دونی!!
و اما بررسی:

دوستان به ظاهر دشمن مشکل معنایی داره ... و اصلا هم با دشمنان به ظاهر دوست که خب خیلی آشناست جناس نداره ...
کاش من در سکوت تیره ی سنگین پیله ای!!! هم وزن داره ... هم ارتباط معنایی با مصرع بعد!!!
آی آی آی!! دیگه محبت این وسط چی کاره است که بخواد گل بده؟؟!! تکلیفتو با شعر مشخص کن!!! تو آرزوت تو این شعر ((حداقل اول شعر)) اینه که رها و تنها در تاریکی پیلهی خودت باشی!!! آدم تنها که اصلا واسش محبت اهمیتی نداره!!!
کاش دنیا من را رها می کرد
و من ایده یافتن شادی در دنیا را. از این خیلی خوشم اومد ... وزن کم داره فقط لعنتی!!!!
نچ!! آخر شعرو که دیگه بد خراب کردی ... «کاش دستی می فهمید، قلبی فکر می کردو مغزی محبت می کرد <----> کاش من را رها می کردند، و نمی شکافتمش
برای دیدن کورسوی نوری ، که از دور دست می آمد» اینا خود پارادوکس الیقین اند!!! بابا اول و آخرش به هم نامربوط!! بابا خارجی!!!
ضمنا نیازی هم نبود احساس رو سر ببری!!! خدا از این بره مره ها زیاد تو دستو بالش داره ... سر بزنگاه یکی برات با دی اچ ال پست می کنه!!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد