چرک نویسهای جادویی

اگر جلوی اشتباهات خود را نگیرید، آنها جلوی شما را خواهند گرفت

چرک نویسهای جادویی

اگر جلوی اشتباهات خود را نگیرید، آنها جلوی شما را خواهند گرفت

برای فیروزه و نقره ای و تولد اسکاییشون !

دارم با فیروزه توی چت حرف می زنم که یهو می پرسه : "غزل، تولد بلاگ اسکای می ری؟!" می گم : آره چه باحال، کی هست؟ می گه : نمی دونم، هنوز معلوم نیست. می گم : چه جالب، تو هم می یای اینجا، با هم می ریم دیگه، نه؟ خوش می گذره ها! " همون موقع به نقره ای PM می دم که : "هی! می دونی تولد بلاگ اسکایه ؟ می یای بریم؟ " میگه : از کجا می دونی ؟ می گم : فیروزه گفت . می گه : دِهه ، مثل اینکه من به فیروزه گفتم ها ! می خندم و سریع تو ذهنم تصویر یه بعد ازظهر باحال رو می کشم . من و فیروزه و نقره ای ، چه آتیشی می تونیم بسوزونیم. من و فیرزوه سر به سر نقره ای می زاریم و از اونور هی پشت سر سخنرانها حرف می زنیم و می خندیم، نقره ای هم هی اونجا آدم پیدا می کنه و همه با هم یک عالمه دوست می شیم!
بعد از کلی حرف و چک و چونه با فیروزه که تروخدا بیا ، راضی می شه که بهش فکر کنه . با نقره ای قرار می زاریم که من هر کاری می تونم بکنم تا اون بیاد. بهش می گم :"دعا کن زمانش مناسب باشه تا فیروزه راحت بتونه بیاد" می گه : مگه به دعای منه ؟ می گم حالا تو دعا کن ! خودم هم یک عالمه جمله تو ذهنم می یارم که بندازمش تو رودربایسی که بیاد. قند تو دلم آب می شه ، همیشه دوست داشتم یه میتینگ وبلاگی برم با همه دوستام!
دوشنبه شب یه جورایی کاخ آرزوهام خراب می شه روی سرم . نقره ای اعلام می کنه که تاریخ تولد بلاگ اسکای رو زدن رو سایت خودت برو ببین! با کلی تعجب که خوب چه کاریه دیگه ، خودت می گفتی ! می رم صحفه رو باز می کنم، فکر کنم از پکریه خبر باشه که خودش نگفت. آخر همین هفته است ! یعنی 4 روز دیگه ! اولین چیزی که به ذهنم می رسه اینه که عمرا نمی شه فیروزه رو با هیچ ترفندی وادار کرد که 4 روز دیگه بیاد اینجا ! پوف ! حتی تلاش هم نمی کنم! نقره ای می پرسه تو می ری ؟ می گم نمی دونم . می گه بهم خبر بده و می ره که بازی میلان رو نگاه کنه ، منم می رم بخوابم با تصویری که حالا نصفش پاک شده !
تصمیم می گیرم با نقره ای برم . خب تصویر نصفه هم بهتره هیچیه ! قرار مدار هارو می زاریم . بازم تو چت به فیروزه می گم ، خیلی ناراحتم که نیست . می گه خب نقره ای که هست ، می گم آره اون اگه نیاد که من نمی رم ، چه فایده ای داره دیگه ؟!
صبح روز تولد، ساعت 7:30 صبح کل تصویر پاک می شه . در واقع بزرگترین حال گیری اونروز رو SMS شده ، دریافت می کنم : نقره ای نمی یاد! مریض شده و حالش بده ! می پرسه تو می ری ؟ می گم نمی دونم ! با اینکه کل اون بعدازظهر هیجان انگیز از بین رفته ، اما یه حس کنجکاوی تو کلم وول می خوره . عنوان "باشگاه وبلاگ نویسان" چیزیه که همیشه منو به خودش جذب کرده، همچنین دیدن وبلاگ نویسهای دیگه ! اما واقعا حسی برای تنهایی رفتن ندارم!
تا ساعت 5 که هی اینور اونور سرم به کار گرمه تصمیمی نگرفتم . تو اتوبان چمران یک لحظه کنجکاویم غالب می شه و می پیچم تو کردستان. دقیقا می دونم کجاست، یه ساختمون کوچولوی ساده ! مراسم 6-4 بوده و تا من برسم 5:20 شده، خیلی هم بد نیست چون صرفا می خوام ببینم چه خبره !
تا میر م تو سریع دوزاریم می یوفته که چرا انقدر دیر تاریخشون رو اعلام کردن، انقدر سالن کوچیکه که به زور جواب کل کاربرای تهرانی رو بده، چه برسه به شهرستانی ها ! کلا 7 تا ردیف 12 تایی، صندلی داره. تو اولین صندلی خالی که ردیف های عقب مونده بود ، می شینم . به نگاهی به دوروبر می ندازم تا ببینم آشنایی هست یا نه ! بغل دستم یه پسری نشسته . یه آقای مسنی داره حرف می زنه ، از پسره می پرسم : این آقا کیه ؟ می گه اسمش یادم نیست ، اما جزء هیئت مدیره بلاگ اسکایه ! بازم می پرسم تاحالا همش سخنرانی بوده ؟ پوزخندی می زنه و می گه : آره دیگه ! می گم آهان . و فکر می کنم که چه خسته کننده !
کسی رو نمی شناسم تا اینکه ردیف اول چشمم به عمامه و عبا می یوفته . آره خب تجمع وبلاگ نویسهاست و معلومه که ابطحی هم هست! اینو البته حدس می زنم که خودش باشه ، تا اینکه آقاهه حرفش تموم می شه و از ایشون دعوت می کنن که بیاد بالا . اولین چیزی که به نظرم می یاد اینه که چقدر گرده ! تا حالا از نزدیک ندیده بودمش ! به خاطر وبلاگش از ش خوشم می یومد ولی خب دنیای مجازی با دنیای واقعی فرق زیاد داره، آدمهای تو ش هم همینطور . در واقع موعظه کوچیکی که کردن، پر از ضد و نقیض بود و یکذره حس من و نسبت به ایشون عوض کرد. البته سخن بسیار گرانبهایی هم فرمودن که : ما ها وبلاگ نویسها جزء قشر نخبگان کشوریم ، چون می تونیم بنویسیم،سواد داریم و با وبلاگ کار می کنیم !!!! حالا نمی دونم چون خودشونم وبلاگ نویسن و هر روز می نویسن حتی جمعه ها ، ما شایسته یک چنین تعریفی بودیم یا اینکه دلیل دیگه ای بوده !
به هر حال به قول آقای ابطحی بعدش رفتیم سراغ قسمت بهترش که مو سیقیش بود! البته قبلش یه سری حرف تو این مایه ها که چقدر ما باید ممنون بلاگ اسکای باشیم که داره بدون هیچ چشم داشتی در راه خدمت به خلق خدا، این فضاهای مجانی رو در اختیار ما می گذاره و اگه نبود ما کجا می تونستیم هر شب سر 10 دقیقه هر چی دلمون می خواد توش بنویسیم و اینکه چقدر اینا باحالن و اینا گفته شد و من یاد اون تبلیغهای زشتی افتادم که هر دفعه که وبلاگم رو باز می کنم از بالا و پایین وبلاگم آویزونه !
موسیقی قشنگ بود، یعنی می شه گفت خیلی خوب بود. اسم گروه یادم نیست اما دف و تنبک و سه تار بود با خواننده ای که صدای گرمی داشت. نمی دونم چرا اما یهو بدجوری یاد نقره ای و فیروزه رو خالی کردم وقتی یارو خوند : مرغ سحر ناله سر کن ، داغ مرا تازه تر کن ....
بازم جای شکرش باقی بود که کیک داشتن و مراسم تولد واقعی بود . مدیرای بلاگ اسکای جوون بودن که اینم خوب بود، اصلا خوشم نمی یومد اگه 4 تا آدم مسن می یومدن می گفتن مدیر بلاگ اسکاییم ! 4 تایی شمع 4 سالگی رو فوت کردن و اینجا دلم موبایل دوربین دار خواست تا عکس می گرفتم . مجری برنامه کوچکترین هیجانی نمی تونست ایجاد کنه ، فقط می گفت دست بزنید، دست بزنید ! اسپانسرها زیاد بودن ، قرار شد به همه ADSL ماهانه بدن که به قول بغل دستی من بدون مودم به چه درد می خورد ؟ به 10 نفر هم اینترنت Dial Up مجانی یکساله دادن که به قید قرعه هرکی شماره دوستاشو می گفت و انتخاب میشد!
شاید اگه تعدا بیشتری آدم بود، هیجان بیشتری داشت ، کلا 56 نفر اونجا بودن ! البته بامزه ترین و هیجان زده ترین عضو سالن یه دختر کوچولوی یک ساله تپل موپل بود که بغل باباش هی دست و پا می زد و آواز می خوند! نشد برم ازش آدرس وبلاگ بگیرم ! مامان باباش با دوستاش یک گروه بزرگ بودن که یک ردیف رو گرفته بودن، بقیه هم دسته جمعی بودن که بازم داغ دل من رو تازه می کرد!
با اینکه برنامه معمولی بود، اما می تونستم بفهمم که کلی بلاگ اسکای دست و پازده و تلاش کرده تا این برنامه راه بیوفته ، می شه بهشون خسته نباشید گفت . با اینکه بنظرم به مجلس خودمونی برای بلاگ اسکای و هیئت مدیره و دوستاشون بود تا همه کاربرای بلاگ اسکای !
آخرشم خوب پذیرایی بود، از یک راهروی پیچ در پیچ گذشتیم ، رسیدیم به یه اتاق کوچیک با کیک و ساندیس ، فقط یه ساندیس خوردم ، کیک تولد دوست ندارم! پس بعدش می یام بیرون . تک و توک آدم بیرون دم درن ، یه نگاهی می کنم نه آشنایی نه حتی پیدا کردن دوست جدیدی ، هیچ آدرس وبلاگی ردو بدل نمی شه ، کسی به کسی کار نداره ، اینم از روز هیجان انگیز! سوار ماشین شدم ، تموم شد .
تولدش مبارک !!

پ. ن : راستی دلم می خواست آدرس وبلاگ پسری که کنار دستم بود رو بگیرم که روم نشد. اونم تنها بود ، یک پیراهن سفید و دوتا گوشی هدفون از تو یقش اومده بود بیرون ! یعنی از اون موزیک گوش بده های اساسی . حالا اگه کسی با این مشخصات وبلاگ می شناسه ، بهم بگه ! :)
نظرات 19 + ارسال نظر
محمد شنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 01:47 http://nazanin.blogsky.com

وبلاگ خوبی داری ... فقط ۱ توصیه از طرف کسی که از روز اول با بلاگ اسکای بوده و مثلا تجربه وبلاگ نویسی داره ... مطالب روزانه ( نوشته های شخصی ) رو خیلی طولانی مینویسی ... بیننده خسته میشه ُ ۳ سوت وبلاگ رو ترک میکنه .... اینا فقط ۱ توصیه بود زیاد به دل نگیر ... ( علامت wink یا همون چشمک خودمون !! )

محمد شنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 02:08 http://nazanin.blogsky.com

حالا بیا و خوبی کن هی پند و اندرز !! بده ... به من میگه فسیل )):

سلام جناب ، والا من چنین کاری نکردم ، این دوست ما بود ! فکر کنم خودش آدرسش رو هم گذاشته باشه !

امیر شنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 02:12 http://diamound.co.sr

سلام
عجب

نقره ای شنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 02:14

ببخشید که نشد دیگه ... دوست داشتم دور هم می رفتیم گند می زدیم به تولدشون ... اما خب خودت خبر داری دیگه!!! توضیحات اضافه ست!!!

شاذه شنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 10:14

سلام
یه صحبتایی کردم بعد اشتباهی بدون ارسال بستمش!
چه جالب! البته می تونست خیلی جالبتر باشه ولی خوب بد نبود... جام خالی.. البته از شهرستان پا نمی شدم بیام..

گواش شنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 11:27 http://guash.blogsky.com

من که نبودم! غزل جان از توجه‌ت ممنونم. تو هم وب خوبی داری. اگه دوس‌داشتی لینک بدیم به هم. راستی چرا من با خبر نشدم؟!

مرسی که سر زدی ، خب خبر رسانیش خوب نبوده ، منم اگه بچه ها نگفته بودن اصلا نمی فهمیدم ! خوشحال می شم لینک بدیم ، فقط من تا آخر هفته یه سری تغییر می دم و بعد خوشحال می شم یه گواش به لینک بغل اضافه بشه ، رنگی تر می شیم ;)

رضا شنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 13:28 http://hoof.blogsky.com

سلام غزل جون.به داداش کوچیکات سر نمی زنی؟نکنه با ما قهری.راستی غزل دارم تلاش می کنم همه چی رو فراموش کنم و ی زندگی جدید رو آغاز کنم.
از تو خیلی متشکرم چون خیلی با حرفات کمکم کردی

قرار بلاگ اسکایی ها شنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 13:50 http://1st-gharar.blogsky.com

سلام!
==================================
:::: نظر بچه های بلاگ اسکای درباره برنامه جشن تولد :::::
==================================
موفق باشی

محمد شنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 13:57 http://nazanin.blogsky.com

واقعا شرمنده ساعت 2 نصف شب دیگه چشمام ندید که شما کامنت گذاشتید یا دوستتون ... در هر صورت موفق باشید با اون دوست نقره ایتون ...

farshooshtar شنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 15:03 http://Farshooshtar.blogspot.com

چطور اومدی جشن تولد و فرشوشتر اجنبی رو ندیدی؟؟؟

فیروزه شنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 19:07

چقدر کیف داشت اگه اونجا بودم.سالن رو روی سرشون خراب میکردیم بسکه شیطونی میکردیم!من دلم غزل میخواد.من دلم جشن تولد میخواد.من دلم شیطونی میخواد.من دلم کنکور نمی خواد....
حالا این نقره ای چش شده بوده مگه،که یه نیم ساعت نمی تونسته جشن بره!؟!!!

من خودم و مسعود شنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 20:35 http://3tadoost.blogsky.com

واقعا که !!!!!!!!
بلاگرها دور هم جمع بشن 2ساعت بشینن آخرشم به قول شما هیچ کس نفهمه بغل دستیش کی بوده !!!

عجب قراری بود ...
حیف پول بنزین ((((:


من خودم و مسعود یکشنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 02:07 http://3tadoost.blogsky.com

http://1st-gharar.blogsky.com
یه سری بزنین بخونین گزارش مارو

رضا دوشنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 17:44 http://hoof.blogsky.com

اگر بار گران بودیم، که حتماً هم بودیم، حالا دیگه میخوایم گورمونو گم کنیم با اجازه ی شما ! اگه هم نامهربان بودیم، که نبودیم، بازم میخوایم بریم گم شیم! بگم خدمت جیگر میگرای خودم (!) که این قضیه ی فیلترینگ ما ، مثل اینکه راستی راستی داره جدی میشه!! الان اینجا، تو این شهر خراب شده، فقط دو، سه تا ISP باز میکنن وبلاگمو. بقیه زحمت وبلاگو کشیدن، تا خودِ دسته (با عرض شرمندگی!). از اون طرف، یواش یواش داره از بر و بکس خبر میرسه که تو بقیه ی شهرا هم همینجوری نصف به نصف فیلتر شدیم! با این حساب، دیگه این وبلاگ بدبخت من خیلی بخواد دووم بیاره، خیلی بخواد تحمل کنه، همین یه ماهه و بعدش هم رسماً تیریپ فاک!! خیلی نامردیه والا، هنوز یه سالش هم نشده بود
حقیقتش من که هرچی گشتم بالا و پایین وبلاگمو، دلیلی واسه فیلتر شدنش ندیدم؛ ولی خُب، کاریش هم نمیشه کرد. آقایون خواستن با من حال کنن!! روزگار رو چه دیدی؛ فردا، پس فردا که ما تکراری شدیم، میان سراغ شما!!!
آره دیگه، آزادی بیان و آزادی عقیده و آزادی نظر و آزادی فکر و آزادی کوفت و زهر مار که ادعاش داره عضو شریفی از بدن آقایون [و خانومون!!] رو _ زبونم لال! _ جر میده(!)، یعنی همین! یعنی اگه ریده ی اینا رو نخوردی، حقت اینه که از گشنگی بمیری. حالا تو واسه خودت هر گوسفندی که میخوای باش، اصلاً مهم نیس؛ اصلاً...
این حرفا رو از سر دل سوختگی که چه عرض کنم، از سر کون پارگی(!) دارم باهاتون میزنم؛ اگه میخوای تو این مملکت بهت حق تنفس بدن، حق حیات بدن، باید یه دستمال بگیری دستت و یا علی...
نمیدونم بابا، نمیدونم، ولم کنین؛ ولی بهتون بگما، از مادر زاده نشده کسی که بخواد جلو ما واسه!؛ ما هم کم نمیارم. اینجا نشد، یه قبرستون دیگه. اصلاً هم کاری به کار کسی نداریم [و خداییش تا حالا هم نداشتیم].
ما فکرامون رو کردیم. با همه ی خاطرات خوبی که از این وبلاگ داریم، میخوایم تعطیل کنیم اینجارو. میخوایم یه وبلاگ دیگه بزنیم، با یه عنوان دیگه و البته ایندفعه با اسم مستعار! هر کی ازما بدش میاد و نوشته هامون به جاییش بر میخوره، دیگه پیگیر کارمون نشه؛ هر کی هم باما حال میکنه، نوکرش هم هستم. وبلاگ جدید ما، حداکثر تا یه هفته دیگه آماده میشه..
خُب دیگه، این هم شد پست اخر من تو این وبلاگ.
به همین راحتی کوچکترین دل بستگی دوتا جوون بدبحت هم ازشون گرفته میشه تا تنها خاطره ی اون از مملکتش، انگشت شستی باشه که به نشونه ی «بیلاخ» به سمتش نشونه گرفتن!!
هوف تموم شد، ولی ما تموم نشدیم. باقی حرفامون باشه واسه وبلاگ جدید.

به امید دیدار همگی تو وبلاگ جدید
دلم نمیاد خداحافظی کنم
قربون همگی
عزت زیاد
این آخرین پست این وبلاگ بود که واسه رفیقای خوبم نوشتم و تو نظرات وبلاگشون گذاشتم.اگه با ما کار داشتین با این دو تا Id می تونین برام off بذارین.
Rezajon2007 Rezatala2005
غزل جون اگه می خوای ی مرهمی واسه دله شکستم باشی این متن رو به عنوان یکی از پست ها تو وبلاگت بذار.راستی منتظر Off هم هستم.

آقا رضا ، راستش به خاطر یک سری کلمه هایی که به کار می بری نمی تونم این متن رو بزارم توی وبلاگم و پستش ، راستش دلم هم نمی خواد خیلی تو کامنت دونیم این حرفها باشه ، اما چون می بینم ناراحتی می زارم که باشه و ناراحت شدم که وبلاگت فیلتر می شه ، البته برای من که تاحالا اینطوری نشده ، حتما بهم خبر بده که آدرس وبلاگ جدیدت چیه ! ناراحت هم نباش ! اینم درست می شه یکروز شما حتما می بینید که این چیزا برداشته می شه !

مشیانه دوشنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 19:04

سلام غزل جون خوبی دختر خوب به این جا سر نزده بودم خیلی روون مینویسی حیف که قرار وبلاگی بهت خوش نگذشته زیاد اما بهتز از هیچی بود همین که کنجکاویت رو ارضا کردی خودش کلیه و بهت تبریک میگم.

سلام مشیانه جان ، خیلی خوشحال شدم که اومدی اینجا و سر زدی و خیلی بیشتر که خوشت اومد ، مرسی عزیزم

جاوید سه‌شنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 07:15 http://javid.blogsky.com

اون آقا پسری که بقلت نشسته بود من بودم ... من حافظه اسمیم ضعیفه همه می دونن اون آقاهه که اول حرف زد آقای چنگیزی بود :))))) که اسمش یادم نبود . اتفاقا منم چون دیدم شما هی داری یادادشت بر می داری فکر کردم یم خوای بری اساسی بنویسی می خواستم آدرس بلاگتون رو بپرسم ولی منم روم نشد ...

موفق و پیروز باشید

جاوید

جاوید سه‌شنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 07:31 http://javid.blogsky.com

ببخشید دوباره نظر ارسال کردم اومدم سوتیم رو اصلاح کنم . اولین نفری که اومد آقای چنگیزی بود دومی آقای سلجوقی و سومی هم آقای ابطحی !

الان از رو لینک خبر بلاگ اسکای نگا کردم متوجه شدم سوتی دادم . یعنی اونی که شما اسمش رو ازم پرسیدید فکر کنم آقای سلجوقی بود نه آقای چنگیزی ! اگه بازم اشتباه کردم ببخشید من دیگه برم سر کار که دیرم شد :-)

بازم ببخشید

موفق و پیروز باشید

جاوید

جام جم چهارشنبه 28 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 15:22 http://www.jamejammahallat.mihanblog.com/

وبلاگ من را در لیندونی خود قرار دهید

هپلی پنج‌شنبه 25 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 12:26 http://happali.blogsky.com

فقط محض سر زدن !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد