چرک نویسهای جادویی

اگر جلوی اشتباهات خود را نگیرید، آنها جلوی شما را خواهند گرفت

چرک نویسهای جادویی

اگر جلوی اشتباهات خود را نگیرید، آنها جلوی شما را خواهند گرفت

شاد باش لعنتی!*

اینو حتما بخونید، باهاش بدجور موافقم!

زندگی داغ مزخرفی در حال جریانه، انقدر که انگار هوا با این آتیش بارونش می خواد که بهت ثابت کنه، این خود جهنمه! وقتی خانم بغل دستیت تو صف دکتر با صورت قرمز از گرماش می گه آتیش جهنم رو چه جوری می خوایم تحمل کنیم؟ خیلی سریع به این فکر می یوفتی که شاید دیگه جهنمی وجود نداشته باشه!!

اما تو همین ذل گرما، هر روز پروانه ها پرواز می کنن. پروانه های سفید کوچولو که شاید کل زندگیشون یک روز باشه. توی هوا پره از قاصدکهای لطیف سبک، که توی ترافیک صبح وقتی داری تند تند توی اتوبوس خودت رو باد می زنی، از پشت شیشه و از بالای سر همه ماشین ها رد می شن!اونا وادارت می کنن به این فکر کنی که می شه زندگی رو مجبور کرد، اونجوری که بخوای باشه. هر روز صبح تلاش مذبوحانه ای رو با زندگیت شروع بکنی تا بهش حالی کنی که مجبوره شادی بیشتری بهت بده! پس یک روز رو شروع می کنی با این تفاوت که شادی بیشتری ببینی و همه چیز همونی باشه که می خوای !

    با تمام اینها گرما فشار می یاره و نمی زاره خیلی این چیزها رو یادت بمونه، حتی سر کار هم دنبالت می کنه این گرمای لعنتی! و تمام روز دعوایی بین تو و همکارهای پارتیشن بغلی در جرینانه که چه کسی سهم بیشتری از یک کولر آبی فکستنی ببره. این موجود کوچولوی پر سر و صدا که فقط می تونه ۱۰۰ متر جلوش رو خنک کنه، کجا بمونه! آخر سر می بینی بهتره که به همون روشهای قبل از اختراع برق پناه ببری و هوای اطرافت رو با باد بزن دستی که همیشه تو کیفته خنک کنی!

 اما با همه اینها ۵ دقیقه بعد از خاتمه دعوا، دلیلی برای خندیدن پیدا می شه و دقیقا همون همکار پارتیشن بغل دستیته که این بهونه رو دستت می ده. تعریف یه خاطره از بیابون، یا حتی سر به سر گذاشتن اون با تو، وقتی می یاد و به کیف پولت که رو میز افتاده و چون پارچه ای و رنگش قرمز،  کثیفیش بیشتر به چشم می یاد، اشاره میکنه و میگه شما با این دماغتون رو پاک میکنین! این حرفش بهونه دستت می ده پاشی بزاری دنبالش که مثلا می خوای بزنیش و اونم عین فشفشه در میره تو پارتیشنش و پشت همکاردیگه قایم می شه و همه این خنده و شوخی ها تو همون روز مزخرف ، حالت رو جا می یاره!

بازم زندگی ادامه داره و هنوز باید سرکار با یک Error لجباز که به  هیچ صراطی مستقیم نمی شه سرو کله بزنی و هر چند مدت یکبار به خودت فحش و بدوبیراه بگی که چرا هیچی از این سر در نمی یاری. برای اینکه تراژدی اون روز کامل بشه، میل سرور شرکت قاطی می کنه و به هرکی دلش می خوادسرویس می ده. یکی از همکارات که توانایی تو تیکه پروندن داره و کارش گیر میلسرور تو مونده و ظاهرا میلسرور هم دوست نداره بهش سرویس بده. می یاد بالاسرت و بهت می گه که بهتر نبود شما می رفتین تو خیاطی یا شیرینی پزی کار می کردین؟ تو که داغ کردی و یکی از دستهات بی وقفه داره نقش پنکه رو بازی می کنه و دلت می خواد از این جهنم کاری خلاص بشی با غیض بهش جواب می دی :ببین آقای فلانی یه چنین جایی رو پیدا کردی خبرم کن من حتما می رم! و اون پسرک که قلب پاکی داره و می بینه حالت بده سریع می گه اگه پیدا کنم که خودم میرم اونجا کار می کنم! همین باعث می شه که خندت بگیره، به همین راحتی!

اون روز کشدار با همه داغیش داره تموم می شه و می زاری یک ساعت دیگه کش بیاد و ساعت ۶ می زنی بیرون. راه حل میلسرور رو پیدا کردی و اون Error همچنان سرجاشه، اما آسمون بعد ازظهر خنک تره و تا برسی خونه شب شده و ماه که پشت ابرها قایم موشک بازی می کنه! به کل اون روز فکر می کنی، خیلی هم بد نبود! همه روزها عین همین روز هستن و در کل اتفاق خاصی نمی یوفته. اما زندگی در جریانه، زندگی این موجود متناقض دوست داشتنی که هر لحظه یه شکله! اما تو داری یاد می گری که وادارش کنی اون شکلی که تو می خوای باشه! به همین راحتی که یه شکل دیگه ببینیش و اصلا محلش نزاری که همش داره چاه جلوت باز می کنه! یا اون از رو می ره یا تو، اما مگه نه اینکه تو یه انسانی و احسن الخالقین! پس یه راه تازه پیدا می کنی فقط برای اینکه یکم بیشتر شاد زندگی کنی و از پس این زندگی بر بیای، فقط یکم بیشتر!

خوش بگذره !

* : این کتاب رو دوست دارم به چندنفر بدم! تا حالشون یکم جا بیاد!البته روشهایی دیگه ای هم وجود داره باسیه حال جا اوردن آدمها!