چرک نویسهای جادویی

اگر جلوی اشتباهات خود را نگیرید، آنها جلوی شما را خواهند گرفت

چرک نویسهای جادویی

اگر جلوی اشتباهات خود را نگیرید، آنها جلوی شما را خواهند گرفت

عاشقانه؟ بابا بیخیال!

بازی بازی ، اونم عاشقانه بازی !

خیلی طول کشید تا خودم رو راضی به شرکت تو این بازی کردم. چون که تا وقتی قلبا راضی نباشم نمی تونم بنویسم. اولین مسئله این بود که من خیلی تو رو کردن احساسات داخلیم آدم سختیم و عاشقانه نوشتن هم فکر می کنم که یکی از درونی ترین احساسات انسانیه.به غیر از اون برای شرکت تو این بازی یه مشکل دیگه هم داشتم. خود عاشقانه نوشتن. با اینکه به قول این جناب که مارو به چالش کشیده، عاشقانه نوشتن آسون ترین کاره، اما برای من که تاحالا اگه هم چیزی نوشتم اکثرا وام گرفته از اشعار و دست نوشته های آدمهای دیگه بوده، نوشتن از خودم کار سختیه!حتی بعد از خوندن متن ترنج، فکر کردم مینویسم :"ببین کارمون به کجا کشیده که دیگه با عاشقانه هامون هم بازی می کنیم." بعدش هم دلیل می یارم که این بازی، اساسا یه مشکلی داره! اینکه عاشقانه نوشتن باید خطاب به یک آدم خاص باشه که معشوق به حساب بیاد و وقتی چنین فردی وجود خارجی نداره پس نوشتن هم معنی نمی ده. اما دقیقا بعد از همین استدلال بود که عاشقانه ام اومد، خودش به ذهنم ریخته می شد،‌درست زمانی که کنار اتوبان صدر راه می رفتم در حالیکه هدفونم تو گوشم بود و ابی می خوند: توی راه عاشقی فرصت تردیدی نیست ...

پس به قول همه اکنون که قلم در دست می گیرم .... بی خیال:‌

نمی دونم باید چه جوری شروع کنم، شاید باید بگم  سلام محبوب من! یا اینکه ای عزیزترینم، شاید باید خیلی راحت اسمتو بنویسم :

........ !

 شاید خودتم ندونی که اسمت چه تقدسی برام داره. اما نه، حرف بیهوده ایه. تو در واقع همه چیز رو می دونی. همه تک تک اون احساساتی رو که به من منتقل می کنی و در من ایجاد می کنی رو می شناسی. می دونی چه وقت گریه ام می ندازی، چه وقت می خندونیم، چه وقت قلبم رو به لرزش در می یاری. قلبم ؛ دقیقا از اینجا بود که فرمانروایت رو شروع کردی و بعد آروم آروم همه رو گرفتی، فکر و غرور و بعد کل خود من رو!

همیشه فکر می کردم چقدر آدمها خودشون رو در مقابل کسائیکه دوست دارن کوچیک می کنن، اما حالا می دونم که این اصلا کوچیک کردن نیست، یه بزرگیه که تو یک چنین حسی داشته باشی و به خاطر یک نفر مهمترین چیزی که داری ، یعنی وجودت رو زیر پا بزاری. و بتونی از همه چیزهایی که قبلا داشتی، از همه کارهات ، عادت هات، باورهات و حرفهات رها و هیچ بشی. مثل یک ظرف بدون شکل یا مثل آدمکهای کارتونی که فقط با چندتا دونه خط کشیده شدن و بقیه وجودشون انعکاسی از صفحه پشتشونه. اونوقته که توهم می تونی انعکاسی از معشوق بشی!

و من شانسی داشتم که قراره انعکاسی از تو باشم، توی که به کم راضی نمی شی ، تویی که همیشه بیشتر، بهتر و بزرگتر می خوای ومن برای رسیدن به اون قله انتظارات تو، تلاش می کنم تا بالاتر برم و کوشاتر، بی ریاتر، مهربون تر، داناتر و مفیدتر باشم. مهمتر از همه بی غرورتر یا در واقع بی من تر باشم. و تو چقدر زیرکانه حواست به همه مسیریه که من می رم. هر وقت که توی راه خسته می شم و تو و اون قله رو از دسترس خودم دور می بینم، خودت رو به من نشون می دی، امیدوارم می کنی، بلندم می کنی و بهم یاد می دی که پاهام رو کجا بزارم تا مسیر برام راحتتر باشه. و من با هر لبخند و حرف و حرکتت آنچنان نیرویی می گیرم که بی پروا به سوی سختیها و مشکلات راه، می رم و هر غمی در طول مسیر برام شیرین می شه!‌

اما می دونم که می دونی که چقدر طول می کشه تا من، کودک سرکش ابتدای راه، تبدیل به انسان بالغی بشم تا بفهمم که این راه برای رسیدن به تو نیست. این مسیر برای رسیدن به خودمه، این مسیری برای شناختن و دیدن خودم و برای رشد منه. شاید برای دختر کوچلویی که به همه آرزوهاش می رسه،‌ نرسیدن به تو، شکست بدی باشه ،‌اما برای اون دختر بزرگ ، رسیدن به اون قله ، به کمک و راهنمایی عشق تو، پیروزی بزرگی خواهد بود.

پس شاید روزی تو من رو ترک کنی تا زندگی خودت رو بسازی، روزی که مسیرهای ما از هم جدا بشه. اما حتی اگه اون روز رنج زیادی رو از دوریت تحمل کنم ، اما می دونم که تو می دونی همیشه دعای خیر من همراهته!

همنطوری که نمی دونم چه جوری شروع کنم ، نمی دونم که باید برای پایان چی بگم،‌ شاید باید بگم تا ابد با عشق ! اما فکر کنم بهتره که فقط این و بگم :

محبوب من، برای تمام عشقی که در من به جا گذاشتی ازت متشکرم!

.

پ. ن : اولش از این متن خوشم اومد اما بعدش فکر می کنم که اون چیزی که بهش بگن عاشقانه از در نیمد، نمی دونم دیگه این کل تلاشه من برای نوشته !

پ.ن : من وقتی کاری رو بلد نیستم خودم هم نمی تونم کسی رو دعوت کنم اما خیلی دلم می خواد عاشقانه های تو کا نیستانی رو بخونم

شب خوشششششششش !‌

 

نظرات 6 + ارسال نظر
نقره ای جمعه 2 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 02:20

تو یه عاشق ِ کلاسیک ِ بالفطره ای غزل!!! از اونا که زیر بارون راه می رن ... می رقصند و آواز می خونند ... با همون مدل موهای دهه هشتاد!! شک نکن!!

جاوید جمعه 2 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 13:00 http://gamez.ir

عجب مطلب سنگینی !!!!

شاذه جمعه 2 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 15:08 http://shazze.blogsky.com

چه لطیف!

هلمز شنبه 3 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 13:18 http://holmes.blogspot.com/

قشنگ بود

فیروزه شنبه 3 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 18:47

می دونستم که عاشقانه داری!عاشقانه ای لطیف...

فیروزه چهارشنبه 7 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 19:09

غزل دیگه داره حوصله ام سر میره ها!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد