چرک نویسهای جادویی

اگر جلوی اشتباهات خود را نگیرید، آنها جلوی شما را خواهند گرفت

چرک نویسهای جادویی

اگر جلوی اشتباهات خود را نگیرید، آنها جلوی شما را خواهند گرفت

ارمنستان۵- ارمنستان!

وقتی سوار اتوبوس شدیم، تقریبا بیهوش بودم. در نتیجه تا ساعت ۹ صبح که آفتاب بخوره تو صورتم، تخت خوابیدم. وقتی بیدار شدم ، اولین کاری که کردم این بود که بیرون رو نگاه کنم ببینم این کشور جدید چه شکلیه ! می شه گفت نا امید شدم! جاده ای که می دیدم شکل جاده چالوس بود، کم درخت تر ! کاملا کوهستانی ! خلاصه یکم که بیرو ن رو نگاه کردم ، سعی کردم بازهم بخوابم.

حدود ۱۰ صبح بود که وسط جاده اتوبوس دم یک باغ وایساد برای صبحانه ، البته باغ باغ هم نبود، در واقع یک خونه بود که دورش تاکستان انگور بود! خلاصه گفتن پیاده بشین! ما چون ته اتوبوس بودیم معمولا جزء آخرین نفرهایی بودیم که پیاده می شدیم، تا اومدیم پامون رو از اتوبوس بزاریم بیرون ،‌دیدیم یک عدد توله سگ خیلی تپل و ناز ، دقیقا روبروی ما نشسته و داره برو بر مارو نگاه می کنه. این اولین برخورد از نزدیک ما با سگ ها توی ارمنستان بود، طبق عادت ازش یکم ترسیدیم و خودمون رو کشیدیم کنار، اما بعدا معلوم شد سگها از  گربه ها هم بی آزار ترن اینجا!

نکته بعدی که جالب بود، انگورهایی بود که رو درخت بودن، خیلی دونه های درشت و بنفشی داشتن من مثل اون تو تهران ندیده بودم و برام جالب بود، البته توی ارمنستان همه انگورها همین شکلی بودن:

ما بساط صبحانه ، یعنی نون و پنیر داشتیم اما چایی نداشتیم و خب زبون هم نداشتیم که به شاگرد اونجا بگیم چایی می خوایم! برای همین سرگردون مونده بودیم اون وسط چیکار کنیم که باز شوهر همون خانم پشتی به دادمون رسید و ازمون پرسید که چی می خوایم؟ قهوه یا چایی؟ و برامون سفارش داد و چونکه ما فقط دلار با خودمون داشتیم و اصلا پول ارمنی یعنی درام نداشتیم برامون حساب هم کرد. و اینطوری ما اولین صبحانمون توی ارمنستان رو خوردیم!

این نمایی از ساختمون از بیرون :

بعد از اینکه راه افتادیم از مناطق کوهستانی رد شدیم و به منطقه کاملا مسطحی رسیدیم، حدود حدود ۳- ۴ ساعت تو جاده یکنواختی رانندگی می کرد، ما بازهم خوابیدیم و بیدار شدیم و اگه حوصلمون سر می رفت ipod گوش می دادیم!

در این حین من به یکی از خصوصیات ارمنی ها پی بردم، عاشق قهوه هستن!‌به صورتیکه این خانم پشت سر ی ما تو طول ۲۴ ساعت ،‌۵-۴ بار قهوه خرد، حتی چند دفعه به خانم جلویمون که مامان دوتا بچه خوشگل ها بود هم تعارف کرد،‌جالبیش هم این بود که توی قهوه خوریهای واقعی چینی با نعلبکی براش قهوه ریخت. یعنی فکر کن توی اتوبوس در حال حرکت اینا قهوه رو اینجوری رد و بدل می کردن.

در طول حرکت با اینکه رو موبایل من نشون می داد،‌ الان تحت شبکه مخابراتی ارمنستان هستیم، اما ما نمی تونستیم که تماس یا sms برقرار کنیم یا بفرستیم. چون که ما قرار بود، با یکی از دوستان آبجی کوچیکه که به نوعی راهنما و میزبان ما توی ارمنستان بود، تماس بگیریم و بهش بگیم که داریم میرسیم.

...

این قسمت کامل نیست، اما بزودی کامل می شه !‌فقط چون کم مونده فیروزه اینجا رو به آتیش بکشه ،‌گذوشتم اینجا ! الان خواب خوابم فردا کاملش می کنم

شب خوش

نظرات 2 + ارسال نظر
جاوید سه‌شنبه 27 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 12:21 http://gamez.ir

انگوراش اونقدر بزرگم نیستا !!!

فیروزه سه‌شنبه 27 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 12:58

خوشم میاد اخلاق گندم ، دستت اومده!!!(از همین آیکنای خنده و اینا)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد