چرک نویسهای جادویی

اگر جلوی اشتباهات خود را نگیرید، آنها جلوی شما را خواهند گرفت

چرک نویسهای جادویی

اگر جلوی اشتباهات خود را نگیرید، آنها جلوی شما را خواهند گرفت

تا اطلاع ثانوی بدون افتخار و انرژی !

دارم خفه می شم! هر روز رو که شب می کنم با همه اتفاقات جالبی که می یوفته این احساس خفه شدنم بیشتر می شه ، یک هفته یا شایدم یک ماه آزادی مطلق می خوام! شمال هم می خوام با ماشین و رفتن و رفتن و رفتن!

زندگی وارونه ای دارم! صبحها که باید کار کنم خوابم می یاد و حوصله ندارم و همش از این وبلاگ به اون وبلاگ و از این لینک به اون لینک اینور اونور می رم! و شبها که باید وبگردی کنم ، مغزم بیش از اندازه فعاله و تحمل وبگردی نداره و به جاش می شینم با کد ها ور می رم! و این وسط حتی خوابم هم قاطی پاتی کرده! ساعت 10 می خوابم ساعت 1 پا می شم ، دوباره نمی خوابم تا 4 و بعد تا ساعت 7:30 یه کله می خوابم و یه هو از خواب می پرم و می دونم که دیرم شده!

می دونم که این نوشته اصلا مایه سر بلندی من نیست! چون یک آدم فهمیده ای گفت که جوری وبلاگ بنویس که به نوشته هات افتخار کنی اگه جای دیگه ای ببینیشون! اما من هر چی سعی کردم دیدم دلم می خواد همینجوری بنویسم بدون یک ذره افتخار، حتی در این حد که دفعه ای دیگه ای که این متن رو خوندم حالم بد بشه!

این مدت خیلی سعی کردم که مثل پارسال این موقعه باشم! دنیا رو انطوری ببینم و پر انرژی تر باشم! اما نشد! موجود جالبی بودم اون روزا که نمی دونم چی شد که یه هو این شکلی شدم! عجیبه اما انگار فیروزه راست می گفت! من بزررگ شدم!

به هر حال تمام تلاشهای این چند روزه که وبلاگم رو تبدیل کنم به جایی که ملت از خوندنش احساس بهتری بشون دست بده و به قول رامین شاد بشن از زندگی ، به نتیجه ای نرسید! و من همچنان با غر زدن و نق و نال کردن ادامه می دم! پیشاپیش از دوستانی که به این منظور می یان اینجا معذرت نمی خوام! چون می تونن برن یه جای دیگه ! اینجا همینطوریه چون من اینطوری دوست دارم.

حس جالبیه که تو بدون هیچ برنامه ریزی خاصی و در ریلکسی تمام ، برنامه ای رو شروع کنی که تازه سر ساعتی که قرار گذاشتی با ملت، تنها نشسته باشی توی کافی شاپ و زنگ بزنی اینور اونور آدمها رو دعوت کنی که پاشین بیاین ! نتیجه اش اینه که قرار با یک ساعت و نیم تاخیر اما با حضور 90% افراد برگزار می شه! اولین باری بود که خیلی حرص نخوردم!

اینم از چپله بودن زندگی جدی ماست که من ساعت 11:20 صبح دارم از توی شرکت وبلاگ می نویسم! تازه فیروزه جات خالیه تو اتاق من ، خودم دیگه توش جا نمی شم از بس چیز میز توشه ! اما خدا رحمت کنه اونی که کمد را اختراع کرد چون جون می ده باسیه اینکه در یک حرکت انتهاری در سه ثانیه هر چی روی تخته رو جمع کنی بچپونی توش و خلاص !

به یاد اونروزا خوش بگذره!