چگونه خاله زنک بشویم !

مدتی اینجا ننوشتم و دلیلش مثل همه بی حوصلگیم بود ،‌اما واقعیتش این بود که مطلبی تو چنته نداشتم که زندگی همش روال عادی بودن و نبودن بود!

امروز نوبت بیابون داشتم، کلا روزهای که نوبت بیابون دارم ، درجه Depام بیشتره. دقیق نمی دونم به چی برمی گرده اما بعضی وقتها فکر می کنم به اینکه اونجا آدمهای کمی هستن که میشناسم هم برمیگرده ، با اینکه تو شلوغی چند روز اخیر شرکت، آدم نه جای فکرکردن داره نه جای نفس کشیدن ، اما بازم آدمهایی که می بینی ، حرفهایی که ردو بدل می کنی ،حتی اگه درحد داد و قال و دعوا و بزبزن هم باشه ، بیشتر شبیه زندگی کردنه ، تا سکوت ممتد بیابون وقتی فقط صدای آدمهای دشمن و می شنوی و تق تق کیبوردت و که همه بفهمن داری چت می کنی!

به هر حال سکوت کسالت بار حوصله کارمفید کردن رو ازت می گیره . بعد که می بینی از صبح تا حالا درست حسابی کاری نکردی بیشتر اعصابت از دست خودت خورد می شه ، بخصوص وقتی یاد کدهایی می یوفتی که تو شرکت منتظرن که بری سراغشون و تو اینجا نشستی Document ، Edit می کنی و یک کلمه هم سردر نمی یاری که Ldap چه کار می کنه !

اونوقت با این حالت وقتی همکار کوچیکت می یاد بالا سرت که فلانی از تو شرکت گفته بشینین از تو Add Remove Programs همه برنامه هایی که دارین رو بنویسین ، می تونی اونو و هرکی تو اون شرکت هست رو درجا خفه کنی ، اما چون زورت به اونی که جلوته می رسه ، بهش می گی نه ! این مسخره بازی های دیگه چیه ! بعدشم یکسری دعوای چتی و حرف از اهمیت انسان و زمین و حس اعتماد متقابل به خورد رفیق چند سالت می دی و اونم می گه تو آخه با هر نوع گزارشی مشکل داری و تو می گی که کلا از بچگی راپورت دادن بدت می یومده!!. اما می فهمی که به هر حال زورت به کسی که داره پول ۸ ساعت در روز وقت تو رو می ده تا براش کار کنی ، نمی رسه ، بازم اما به اون همکار کوچیکت می گی خودت بیا بشین اینا رو بنویس !

وقتی دفعه بعد بازم این همکار کوچیک خستگی ناپذیر از پیگیری می یاد بالا سرت که شما دارین چی کار می کنین و به من بگید تا من هم بدونم ،‌ یکدفعه به غرور فنی بودنت و هزارتا چرت و پرت دیگه بر می خوره و می ری تو شیکمش که به شما چه ؟ ما کاری می کنیم که شما نمی دونین!! دانش  فنیش رو ندارین !!!!!! دیگه کاسه آروم بودنت لبریز شده و می یای بیرون و باسیه اینکه انتقام خوبی از فضولیهاش گرفته باشی ، یه زنگ هم می زنی به اون همکار کنترل پروژه سابق وکلی هم رو کله اون غر می زنی و پشت سر این همکارت صفحه می زاری ،‌ اونم با خنده و شوخی و قولهایی که می ده ، آرومت می کنه ، اما آخرشم اعلام می کنه اگه تا سه هفته دیگه این پروژه رو تموم نکنی اونوقته که شب تا صبح هم باید این همکار کوچیک رو تحمل کنی !

وقتی می شینی تو اتوبوس به این فکر می کنی که عجب آدم خاله زنگ دودره باز چیپی هستی که فقط زورت به ضعیف تر از خودت می رسی و همش هارت و پورت می کنی. بعدش باسیه اینکه از عذاب وجدانت کم کنی می یای اینارو اینجا می نویسی که :

روزگار غریبی است نازنین !

پ. ن :‌آهنگی که گذوشتم با این مطلب پارادوکس عجیبی داره و دلیلش اینه که آخر شب تو بارون وقتی این تو گوشم بود تو کوچه ها پرسه زدم و زندگی برام قشنگ تر شد !