جایی که بلبلها شب تا صبح می خونن !
آقا ما در رفتیم! یعنی همه رو قال گذاشتیم و چهارشنبه ، 5شنبه رفتیم تفریحات! با اینکه این آخر هفته بدترین و سنگینترین آخر هفته کار این چند وقت بود و با اینکه کار شرکت 3- 4 روز عقب بود و اون یکی پروژه بیابون با یک عالمه کار نکرده ، به پایانش نزدیک می شد، اما تا دوشنبه ای ازم دعوت کردن که بیا بریم ، بعد از 2 دقیقه فکر کردن ، گفتم می یام!
البته بعدش این عذاب وجدان کاری ، بدجوری رفت تو اعصاب منو هرچند وقت یکبار هی سیخونک می زد که : بی مسئولیتی و تو که نمی رسی کاراتو تموم کنی و بقیه چی فکر می کنن و فلان و بیسار! انقدر گفت و گفت که من بدبخت برای ساکت نگهداشتنش و مرخصی روز چهارشنبه ، مجبور شدم 48 ساعت نخوابم تا حداقل کارای بیابون تموم بشه . البته بماند که دقیقه 90 وقتی من تو ماشین بودم ، خبر رسید که یکی از رئسا حوس تغییرات جدیدی کردن و هرچه من رشته بودم پنبه شد و منم بدلیل اعصاب خوردم ، دادشو سر همکار کنترل پروژه و دوست کد نویسمون زدم !
اما با همه اینها اگه همه شما ها جای من بودین بازهم مطمئنا پیه همه اتفاقها رو به تنتون می مالیدین و به این مسافرت می رفتین ! چون خداییش تنها لذت رد شدن از تو جاده ای که دو طرفش پر از تپه های پوشیده از گلهای زرده ، دیدن دریاچه ای که تو کوه درست کردن و خوردن صبحونه زیر درخت درحالیکه جلوت پر از شقایقه ، به هرچی کم خوابی و توبیخ های بعدی به خاطر کارهای انجام نشده، می ارزه !
مدتها بود که روحم پر می زد برای طبیعت و چند روز زندگی بدور از استرس و حرف ، برای خیره شدن به یه منظره سبز پر از درخت و گل و بوته که تهش یه کوه با دامنه های سبز نشسته و بالاش یه آسمون آبی پر از تکه های ابر خشگله !
پس رد کردن پیشنهاد یک مسافرت دقیقا با چنین امکاناتی ، علاوه بر اون همراه شدن با آدمهایی که کنارشون می تونی راحت چند روز خودت باشی و حرف اضافی نزنی ، امکان پذیر نبود.
وقتی بتونی چند روز آرامش رو ببلعی ، تو کوچه باغهای تنگ پر از خونه های روستایی قدم بزنی ، بوی چمن رواحساس کنی و صدای باد تو علفها رو بشنوی ، بازی کردن اشعه خورشید لابه لای شاخه های سرو رو ببینی ، آخر سر هم شب ساعتها بشینی و به زیبایی ماه تو آسمون نگاه کنی. خیلی دیگه مهم نیست که تو دنیای خارج از اونجا چه اتفاقی می یوفته !
یعنی همون یه تیکه عذاب وجدان هم تا بعد از ظهر وقتی که صدای آواز جیرجیرک ها رو شنید و توی طبیعت یه پرس غذای خوشمزه با سیر تازه خورد ، بی خیال شد و گذوشت تلفنم رو خاموش کنم و از بودن تو اون لحظه لذت ببرم!
شاید نتونم همه احساسم رو توصیف کنم ، حتی عکس هم نمی تونه یک تیکه از زیبایی اونجا رو منتقل کنه اما همینو می تونم بگم که بعضی وقتها انجام یه کارهایی برای آدم انقدر ضروریه که حتی احساس می کنی تک تک یک میلیارد سلول بدنت می خوان که اون کار رو بکنی !
برای همین اگه فردا به خاطر پیچوندن مدیر پروژه تو شرکت ، من رو انداختن بیرون ، خیلی غصه نمی خورم . چون 3 روز طعم واقعی زندگی کردن رو چشیدم !

خوش بگذره !
پ. ن : لازمه از این تریبون از چند نفر هم تشکر کنم: اول که دست اندرکاران این برنامه که باعث آرامش روح ما شدن ، دوم جناب مدیر پروژه بیابون که قبول کردن در صورت تموم شدن کارا من چهارشنبه نیام با اینکه بنظرشون مرخصی تعریف نشده بود ! دوست کد نویسمون که تا خود صبح بیدار نشست تا کار تا ساعت 6 صبح تموم بشه ! و همکار کنترل پروژه که به موقع به بنده یادآوری کردن که نگرانی برای یکسری مسائل وظیفه من نیست و وظیفه مدیریته و باعث شد که من از بقیه روزم با خیال راحت لذت ببرم ! اصلا دخترا رو چه به دخالت تو کارای مردونه ، بزاریم مشکلاته گنده مال مردا باشه ! ;)