یه سر به شاملو

هرگز کسی اینگونه فجیع به کشتن خود برنخواست
که من به زندگی نشستم !
....

حرفی برای گفتن ندارم ، یه سری چیز نوشته بودم که پاکش کردم ، جالب نبود. وقتی آدم سرکار مطلب بنویسه همین می شه ، دیگه .

فقط همچنان نفهمیدم این شعر بالایی چی می گه ، هر کی می فهمه بگه ، خیلی دوپهلو هست هم انگار می گه خوبه زندگی هم می گه بده !

یسری سخن گهربار هم : آدم زود وابسته می شه ،‌خیلی راحت می شه وابسته به کامنت گذوشتن یه آدم ناشناس بشی که بعد دوستت بشه یا وابسته دو سه خط شعر یا وابسته به همکاری با یک دوست هر چند دو سه هفته از همکاری بگذره یا وابسته به یک کلاس و هم شاگردیهاش !

حالا فکر کن وابستگی به پدر مادرت و خواهرات چقدر زیاده!

خود وابستگی خوبه ها ! بدیش اینه که زندگی باید رو تغییر باشه که بدون تغییر چرخش نمی چرخه ، که دیگه کامنتی نمی زاره و تو نوشتنت نمی یاد، که شاعر شعرهاشو دریغ می کنه ، که دوست همکار از اونجا میره که اون کلاس تموم می شه .

 اونوقت بازم فکر کن از همه بدترش اینه که خواهرات بزرگ می شن ، تو جایگاهت عوض می شه، پدر مادرت پیر می شن ، تو دور می شی ، آدمهای دیگه می یان ، سخته تنظیم وابستگی با همه این تغییرات . باسیه همینه که می گن زندگی بعضی وقتها سخته !

امروز روز تغییرات توی وابستگیها بود ، شاید هم تو دلبستگیها ! من با تغییرات کلا آبم تو یه جوب نمی ره ،عمرا شما هم نفهمیدین من چی می خواستم بگم  و من معمولا وقتی می گم حرفی ندارم یک عالمه حرف می زنم !

همین ! تعطیلات خوش بگذره .