اندر احوالات سرما خوردگی اینجانب!

اگه می خواین دقیقا بدونین این مدت چه احساسی دارم، سعی کنید که ۴ -۵ ساعت دماغتون رو بگیرید و از راه دهن تنفس کنید، اونوقت می فهمید سرما خوردن به طرز فجیع اونم توی ظل گرما یعنی چه !‌

البته یک خوبی هم داره ها، اینکه وقتی سرما خوردی ،هوایی که داره بقیه رو از گرما می کشه، باسیه تو خیلی هم ملایم و معمولیه !‌البته توی ترافیک نه! ‌وقتی تو دود ماشین گیر کردی و گرم هست و تنفست هم به صورتی که بالا گفتم و تو هم بین دوتا آدم گنده تو تاکسی گیر کرده باشی !‌خب مسلمه که کلافه می شی و ترجیح می دی تا زمانیکه تنفست به حالت طبیعی برگشته از خاصیت بالاشهر نشینی و مرفه بی درد بودنت استفاده کنی و با ماشین شخصی اینور اونور بری ! بنزینشم بعدا فکرش رو می کنم!‌

در واقع الان تبدیل شدم به یک موجود پر سروصدا که تا دهنم رو باز می کنم که حرف بزنم خودم اول از صدای زمخت (به معنی واقعی) خودم تعجب می کنم. همه هم انگشت به دهن می مونن که چرا صدا و تصویر با هم همخوانی نداره!‌

از دیگر خواص جدیدم هم اینه که با سرعت نور دستمال کاغذی مصرف شده، تولید می کنم! جعبه های ۱۰۰ تایی دستمال کاغذی دیگه جواب نمی ده ! و سطل آشغال هم به مدد این موضوع سفید شده !‌

البته تجربه هایی هم داشتم که جدید بوده!‌مثلا من تا به این سنم احساس ضعف نکرده بودم ، یعنی هیچ وقت نشده بود که از لحاظ فیزیکی توانایی حرکت کردن یا انجام کاری رو نداشته باشم. دوروز گذشته کاملا فهمیدم که این جریان چه حسی داره! در این حد که از شدت ضعف نمی تونستم بخوابم!‌

اینم از احوالات ما در چند روز گذشته !‌

به قول جاوید بی ربط : هر کدوم از دوستان از امروز اگه شنیدن که من دیگه گفتم که به هر دلیلی بیابون رفتم، می تونن تو چشم من بگن که آدم بزدلی هستم!!‌ امروز واقعا حس کردم که زندگی چقدر می تونه سخت باشه اگه توی بیابون گیر کرده باشی، برای همین دیگه به هیچ عنوان اونجا نمی خوام برم! یه ضرب المثل هم مادر خانومی امروز گفتن که به این می خوره : اگه بره باشی گرگ می یاد می خورتت!‌ خودتون پیدا کنید پرتقال فروش را!‌

سلامت باشید! (این فعلا مهمتره)