وصیتنامه آلبوس دامبلدور !‌

خب ! بسم الله رحمان رحیم !

خب آقا ما یک هفته کامل دچار پدیده بسیار فرح بخش هری پاتریسم شده بودیم !‌حالا داستان از اونجا شروع شد که خب ما که از اول طرف دار پر و پا قرص هری پاتر و دارو دستش بخصوص رون بودیم و هستیم !‌ بعد که  بحث آخرین کتابش بالا گرفت ،ما که دیدیم دستمون نمی رسه دورادور اخبار رو دنبال می کردیم . که خودایش حالا کل جریان طرفدار بودن یه طرف اما ساعت ۲ شب بیدار شدن و رفتن تو صف و ۳۰ ، ۴۰ هزار تومن پول دادن بالای کتاب انگلیسی داستان هم خب یک طرف دیگه ، به خصوص که بدونی با این انگلیسی دست و پا شیکسته عمرا بتونی از پس عبارتهای کتاب بر بیای و خوندنش می شه عذاب الهی پیدا کردن لغت به لغت تو دیکشنری!

القصه از شانس ما هم یک آدم درست حسابی طرفدار این جریان پیدا نمی شد که بتونیم باهاش تبادل اخبار کنیم. تو خونه که همیشه از اینکه من نصف کلم تو ابرا سیر می کنه و طرفدار داستانهای تخیلی و فیلمهای فرا زمینی و افسانه و اینا هستم شاکین و منم سعی می کنم کمتر رو کنم که جریان چیه و الان کی به کیه . تو شرکت هم که نه اینکه این شرکت تصاحب شده از طریق دوستان صنایعیه ، یکم جو جدی حاکمه و تلاش مذبوحانه من هم یک چند بار در بین دوستان که آقا کسی هری پاتر می خونه با حملات محکمی  دفع شد، حتی در این حد که اعلام شد این خانم انگلیسی نشسته تو خونش و ملت رو گذوشته سر کار !‌ مدل زمانی که مرگ خوارها جو رو دست گرفته بودن و من داشتم شجاعانه یاد دامبلدور رو زنده نگه می داشتم !

البته می تونم بگم نا امید شده بودم که زودتر از سه ماه دیگه گه خانم اسلامی ترجمه کنن،بتونم به این گنج پنهان دست پیدا کنم تا اینکه  اولین نشانه های دوستی از طریق آلوچه خانم به ما رسید که بعله روزنامه اعتماد ملی داره به صورت پاورقی هری پاتر ۷ رو ترجمه می کنه !‌ دو لینک فصل اول رو از روی نت خوندم و چهارشنبه برای اولین بار رفتم روزنامه فروشی دم شرکت و اعتماد ملی رو خریدم برای هر ی پاترش !‌

این جریان خوندن هری پاتر از توی پاورقی بیشتر به اجرا کردن طلسم شکنجه رو خود آدم، شبیه بود. چون خوب پاورقی همینطور که از اسمش برمی یاد جای کمیه و در نتیجه تعداد خطوط کمی رو تو خودش جا می ده و اونوقت یعنی وسط یه نقطه هیچان انگیز یهو تموم می شه و میره تا روز بعد! حالا تصور کنید با این اعصاب ضعیفی که ما داریم !‌اما خب اینم یک روزنه ای بود در میان تاریکی !‌ و از اونجایی که می گن در ناامیدی بسی امید است و پایان شب سیاه هم هری پاتر است ! ما روزنامه رو خریدیم و اومدیم شرکت!

 از قضا یکی از همکاران فنی و بسیار فرهیخته ما هم که کارهای کد نویسی خفنی انجام میدن اونروز شرکت بود. روزنامه رو دست ما دید، ‌گفت اعتماد ملی می خونید ، گفتم نه!‌ به دلایل دیگه ای گرفتم. همینطور زیر زبونی ازش پرسیدم ، شما هری پاتر می خونید؟ ‌کاملا نا امیدانه منتظر بودم که الان نگاه عاقل اندر سفیه به من بندازه ،اما ‌ایشون از اونجایی که آدم فرهیخته ای هستن ، گفت آره ! کتابش رو دارم!‌من شوک زده جان چی ؟ راست می گی ؟ نمیتونید ذوق بیش از اندازه من رو تصور کنید وقتی که فلش رو تقدیم ایشون کردم و pdf مربوط به کتاب هری پاتر ۷ رو دریافت کردم !‌ و همچنین پیدا کردن همکاری که هری پاتریست از آب در اومده،‌آخ کیف می ده!

بعله اینجوری بود که ما کل کتاب رو داشتیم اما خب مشکل انگلیسی به جای خودش باقی بودو داشتم فکر می کردم که حالا چه جوری اینو بخونم که بازم دست جادویی به کار افتاد و ما از طریق این جناب جاوید با این P30 world آشنا شدیم که خوب چیزی بود و بعد اون اتفاق هیجان انگیز افتاد و من این آدرس رو پیدا کردم و بنگ !‌

ترجمه کامل کتاب هری پاتر ۷ ، به صورت فصل فصل ، درست عین پیدا کردن شمشیر گریفندور توی کلاه در آخرین لحظه ، همونی بود که می خواستم و این اتفاق دقیقا شنبه همین هفته افتاد! یعنی شنبه شب !‌

خب دوستان همکاری که اینجا رو می خونن می تونن گواهی بدن که من تو این هفته کل روزها زودتر از ساعت ۹:۳۰ نرفتم سر کار چون اکثر روزها رو خواب موندم و دلیلش پر واضح خوندن فصل به فصل کتاب تا نیمه شب از روی مانینتور بود !‌ و البته جریان به اینجا هم ختم نشد دقیقا و من نمی گم که  دوشنبه سر کار چه اتفاقی افتاد ، چون درست عین یک فرد تحت جادوی فرمان ،‌نمی تونستم کاری به غیر از اون بکنم ! و خب کارهای شرکت تحت شعاع اتفاقات مهمتری قرار می گرفت!‌ 

و من تحت نیروی هری پاتریسم ،‌تمام لحظاتی که خونه بودم تا زمانی که چشمهام باز بود،‌داستان رو ادامه می دادم ،‌البته به غیر از یک فصل که به جاهای وحشتناکش رسید و من یک روز نتونستم ادامه بدم چون از خوندن ادامش یکم می ترسیدم ،‌اما خب بعدش کنجکاویم بر ترسم غلبه کرد!‌

و دقیقا الان که دارم اینو می نویسم حدود یک ساعت از زمان پایان کتاب می گذره ، آخراش کاملا هیجان انگیز بود و باعث می شد که من کاملا هیجان زده ، با صدای بلند توی نصفه شب سرو صدا کنم !‌ الان کاملا احساس آزادی می کنم ،‌نمی دونم به خاطر ارضاء شدن حس کنجکاویمه یا اینکه شاید واقعا از اولش من کاملا تحت تاثیر یک نیروی جادویی بودم ،‌نیروی جادویی که باعث می شد ساعتها از پای pc تکون نخورم ، نیروی جادویی ذهن خلاق نویسنده اش !‌

به هر حال اینم از داستان ما و هری پاتر و جناب رون !

خوش بگذره