مردان کوچک

صحنه اول :‌داریم از چشمه برمی گردیم که متوجه اون دکل می شیم ،‌دقیقا کنار زمین تیراندازی توی ولنجک ساختنش که ما بهش می گیم زمین چمن ! هنوز کسی نمی دونه که این به چه درد می خوره . دفعات بعد یکی از پسرهای گروه که روابط عمومی خوبی داره و سریع از همه چیز سر در می یاره می گه اونو ساختن برای پرش بانجی! کلی ذوق می کنم، پرش با طناب از راهنمایی تو ذهنم بوده، ‌وقتی کشف کردم که از پریدن از ارتفاع خوشم می یاد ، وقتی تو تلویزیون دیدم که چنین ورزشی هم هست که همون کارو می کنه !‌ هر دفعه که می ریم ولنجک اون دم و دستگاه رو می بینم و هر دفعه در بارش با دو سه تا از پسرها بحث می کنیم. هر دفعه پسرها سر اینکه کی می ره از اون بالا بپره با هم سر به سر می زارن. من می دونم که تا راه بیوفته می رم می پرم،‌ هر دفعه که می بینمش یا از کنارش رد می شم ، حس خوشایندی بهم دست میده،‌درست مثل حس باز کردن یه کادوی تولد. هیجان انگیز و دوست داشتنیه، فکر تحقق یکی از آرزوهای دوران کودکی حس خوبی به آدم می ده!

صحنه دوم : اواخر مرداد یا شهریور، یه روز یکی از دوستان لینک عکس روز افتتاحیه پرش بانجی رو برام فرستاد، بلاخره با حضور مسئولان راه اندازی شده بود. خوشحال شدم.  هنوز می خواستم بپرم،‌ اما ته ذهنم یه صدایی ویز ویز می کرد، که خیلی خوشبینیه که بزارن دخترها هم بپرن! اما با خودم گفتم، چرا نزارن ، هیچ چیز بدی نداره، تازه اولشه و شاید خیلی سخت نگیرن!

صحنه سوم: برای انجام کاری زود به محل قرار رسیدم و برای صرف وقت میرم سراغ کیوسک روزنامه فروشی، خیلی سریع چشمم روی عکس جلد یه مجله متوقف می شه، پسری رو نشون می ده که سرو ته آویزونه و به پاش کشی هایی وصل شده یه تعداد آدم هم پایین تر وایسادن و دارن به بالا نگاه می کنن!‌ یکی از تیترهای اینه : یک، دو، سه ... سقوط آزاد! مجله رو باز می کنم و سریع صفحه مربوطه به این مقاله رو پیدا می کنم دو صفحه کامل نوشته. سریع می خرمش، هیجان خاصی دارم می دونم که دارم دنبال جواب یه سوال می گردم ، دخترها هم می تونن بپرن؟

صحنه چهارم: دو صفحه مقاله رو بلعیدم! و حالا عصبانیم! یعنی بیشتر حسم شبیه آدمهاین که آخرین امیدشون از بین رفته و می دونن که اونی که می خوان غیر ممکنه! تیکه های جالبی توی مقاله وجود داره ، اونجا نوشته که این دم و دستگاه که ازش به عنوان بانجی جامپینگ یاد می کنه توسط یه بدل کار که مدتی از خارج اومده، راه اندازی شده. این آقای بدل کار که فامیلش ابدی هست یه گروه بدل کاری داره که توشون ۴ تا دختر هم هست. که اولین دخترهای بدل کاری تو ایران به حساب می یان. این چهارتا دختر خیلی دوست دارن بپرن، اما فعلا بهشون می گن که از پریدن پسرها فیلم تهیه کنن (باید رفت خدارو شکر کرد که اجازه اینکارو بهشون دادن ) "دخترها که دور میز نشسته اند ذوق زده می شوند و می گویند: آقای ابدی ما هم می خوایم بپریم. ابدی به سمت دکل می رود و می گوید: باشه، یکی تون فعلا فیلم بگیره " برای اینکه لطف بیشتری در حق این دخترها بشه بهشون اجازه می دن که حتی از پله های دکل بالا هم برن، (پله های زیادیه، باید بازهم خدا رو شکر کرد که اجازه می دن خانوم ها برن رو ارتفاع )‌ خودتون بخونید بهتره:

دخترها آرام آرام از پله ها بالا می روند،... روی آخرین پله علیرضا و ارشام منتظر این دخترها هستند. پایشان که به اتاقک میرسد، صدای جیغشان بلند می شود و با هم فریاد می کشند: وای ما می خوایم بپریم . ... دخترها به طرف طناب بانجی جامپینگ می روند و به آن دست می کشند. ... پیمان ابدی بالا می آید و یکی از دخترها می پرسد:‌من اول بپرم ؟ ابدی به طرف طناب بانجی جامپینگ می رود و می گوید خانم ها مجوز ندارند، هیچکدامتان نباید بپرید. ... دخترها آرام و ساکت ۱۵۰ پله دکل را پایین می آیند و به وسط های دکل که می رسند مجبور می شوند بایستند و راه را برای سه پسری که می خواهند بالا بروند و بپرند، باز کنند!

صحنه آخر: کل عصبانیتم رو روی کوتاه ترین دیواری که دم دستمه یعنی یکی از همکاران مردمون خالی می کنم،‌ این همکارمون چند دفعه سعی کرده بود سر این موضوع برابری حقوق زن و مرد و یا عدم تبعیض نژادی زن و مرد حرفهایی بزنه، مثلا وقتی ازش می خواستی که چون پسره ، کولر رو آب کنه ، در حالیکه که غر غر می کرد می گفت : پس دیگه از برابری حقوق زن و مرد حرف نزنید ها!‌  منم صاف رفتم و مجله رو جلو روش باز کردم و زدم روش و گفتم بخون ! به این می گن تبعیض نژادی ! بیچاره اول که ترسید، بعد هم که دید من عصبانیم گفت نه ! من در واقع طرف شمام! وقتی هم که کل مقاله رو خوند خندان اومد و گفت بابا این کار خطرناکه، براتون بهتره که انجامش ندین!!

من و کارد می زدی خونم در نمی یومد، نگاه غضبناکی بهش کردم که خودش کوتاه اومد. یکی از همکارهای زنمون که اتفاقا اونجا بود، گفت جریان چیه ؟ من به عکس اشاره کردم و براش توضیح دادم که امیدوار بودم بتونم بپرم! اونم نگاه عاقل اندر سفیحی به من کرد و گفت چرا فکر کردی می تونی اینکارو بکنی ؟ فکر کردی می زان خانوم ها سرو ته آویزون بشن؟ بعدش هم یه سری بند بهشون وصل بشه ؟ و من یکهو دیدم انگار خیلی از اول خوش خیال بودم !‌ دوستم گفت این خیلی هم بانجی واقعی نیست، هر کشور دیگه ای که بری می تونی واقعا بپری !‌ از روی پل با ارتفاع زیاد!

حالا دیگه دوست ندارم برم ولنجک، چون اون برج یادگار یه امیدیه که کاملا از بین رفت، دارم فکر می کنم که پول هامو جمع کنم برای اینکه به یکی از این هزاران کشوری برم که برای پریدن بین جنس نر و ماده تفاوتی وجود نداره! چون نمی خوام رویای کودکیم با خودم به گور ببرم!‌

خوش بگذره