امید و آزادی!

بعضی وقتها از ته دلم آرزو می کنم که همه چیز یهو عوض بشه، وقتی که مامانم می گه که بخشنامه کردن که تو مدارس همه دخترها زیر مقنعه اشون کلاه سرشون کنن تا موهاشون معلوم نباشه ، وقتی که دوستم می گه تو خیابون دیگه به من هم گیر دادن. فکر می کنم می شه که من زنده باشم و همه این چیزها تموم بشه ، دیگه گشت ارشادی نباشه ، دیگه اجباری به پوشیدن  این و اون نباشه ، دیگه وقتی می خوای بری توی یه کنسرت که n تومن پولش رو دادی یه زن چادری نشینه جلو در و مثل مجرم ها کیفت رو بگرده، یا تو سالن کنسرت یه سری آدم هی بین صندلیها رژه نرن که یه وقت مردم به غیر از دست زدن، حرکت دیگه ای هم بکنن !

بعضی وقتها دلم می خواد می تونستم همین الان از اینجا برم، فرار کنم و همه این اخبار رو از دور بشنوم. نمی دونم که تحمل کدومش مشکل تره ، بودن تو مملکت آزاد دور از همه یا با همه بودن تو مملکت زور. قبلا فکر می کردم  که یه روزی این حکومت عوض می شه و همه چیز بهتر می شه. اما جدیدا  فهمیدم  که این حرف که حکومت تو دل همه این مردمه، حرف درستیه!

مردم یعنی خودمون، خونواده هامون. یعنی مامانم وقتی که می گه اوردن اون هد بندهارو امتحان کردن ،‌خیلی هم بد نبود تازه قشنگ هم بود. بعد که من صدام در می یاد که آخه این چه حرفیه که می زنی و این زوره! توجیح می کنه که نه! آخه تو این بچه های جدید رو ندیدی ، نمی دونی چه جور خودشون رو درست می کنن می یان مدرسه خیلی بد شده. بقیه هم تو مهمونی تائید می کنن که آره آره با این هوا مو رو کلشونه وای وای ! یعنی بابام وقتی که می گه:  آره تظاهرات امیرکبیر رو تو ماهواره داشت نشون می داد، خیلی هم زیاد نبودن اما تو فیلم خیلی زیاد به نظر می یومد و اینام اغراق می کنن . بعد وقتی رفیقش که تو امیرکبیر استاده می گه که نه ! واقعا تعدادشون زیاده، تعجب می کنه که ا، عجب . همشون هم دانشجو که نیستن. و بقیه هم باز تائید که آره آره ، کسی هم که جلوی اینارو نمی گره هر کاری می خوان می کنن . اونوقت من سعی می کنم که لبهام رو محکم بهم فشار بدم تا دادم در نیاد!یعنی عمه و خالم وقتی که دختر یا پسری با لباس عجیب تو خیابون می بینن و هی بهش نگاه می کنن انگار که فضایه و بعدش هم می گن نگاه تورو خدا خودش رو چه جوری درست کرده ، اینارو واقعا باید هم بگیرن با این ریخت و قیافه!

شاید باید نسل کاملی رد بشه تا خیلی باورها عوض بشه. شاید باید همه این بچه های عجیب بزرگ بشن و صاحب قدرت بشن تا حرفشون رو به کرسی بشونن. همه این کوچولوهایی که اینهمه جسارت دارن که هیچ کسی جلو دارشون نیست . با اینکه می دونن گشت ارشادی هست باز هم روپوش کوتاه و روسری کوتاهشون رو می پوشن. همین بچه هایی که وقتی بهشون گفتن اون هد بندها رو سرتون کنید اعتراض کردن که پس معلم ها هم باید اینکارو بکنن!

و این شاید ۳۰-۴۰ سال طول بکشه ، شاید صبر من این اندازه نباشه، شاید واقعا یک روزی منم مثل آبجیام به زمین و زمان بزنم که از اینجا برم . شاید هم موندم و سیر این تغییرات رو از نزدیک دیدم . اما چه اینجا باشم چه جای دیگه دوست دارم این آرزوم برآورده بشه، که من زنده باشم و ببینم که همه این چیزها عوض شده !  که آزادی به معنی درستش تو ذهن مردم جا افتاده! من همچنان امیدوارم.

سربلند باشید!

پ.ن : جاوید راست می گه من آدم بدقولیم. سعی می کنم دیگه قولی ندم تا بدقول نشم. فیروزه پرسید ارمنستان ۲ رو نمی نویسی گفتم نه حوصلش رو ندارم، که امیدوارم موقتی باشه! تغییر مکان و بهم خوردن حساب کتابام و تغییرات دیگه باعث شده که رو مد نباشم، امیدوارم هرچه زودتر سر جاش برگرده همه چیز.  و تو پست قبلی محسن آدم صادقی بود در مورد متنم!