به نظر شما....؟

مدتیه دارم نگاش می کنم. ازش خوشم می یاد. نمی دونم دقیقا چی توی اون، انقدر من رو جذب کرده. از این خانم های میانسال خیلی خوشتیپه که با وجود قرار داشتن در اواسط دهه چهارم زندگیش، مطمئنی  کلی کشته مرده داره. قدی بلند و صورتی خوش تراش و دستهایی کشیده داره. دوتا چیز توش توجهم رو خیلی جلب کرده یک گردنبند فیروزه ای بلند و بعد سیگاری که دستشه و داره می کشه. یه سیگار سفید بلند باریک خوش دست. همینطور که داره با یه مردی حرف می زنه می یاد طرف من! و بعد انگار من بین چندتا آدم قرار میگیرم. متوجه نشدم که من از اول پیش اونا بودم یا اونا یه دفعه رسیدن اونجا.  اما همچنان حواسم به اون خانومه است. بهم نزدیکتر شده و یک دفعه خیلی عادی در حالیکه داره با چندتا مرد کنار دستیش می خنده و حرف می زنه از توی پاکت بهم سیگار تعارف می کنه.  چندتا سیگار باریک سفید مرتب کنار هم توی پاکت هستن. من خوشحال از توجهی که خانومه بهم کرده یدونه از اون سیگار های خوش دست رو بر می دارم، آقایی که باهاشه بهم می گه خیلی سیگار های خوبین ها!

من بعد از اولین پُکم به سیگار با تمام وجودم حرف آقاه رو تائید می کنم. وقتی سیگار رو می زارم روی لبم و نفسم رو می کشم تو ، بعد که سعی میکنم تا کمی دودش رو نگه دارم و وقتی آخر سر، نفسم رو همراه با دودش بیرون می دم، در تمام این مراحل، احساس لذتبخشی بهم دست می ده. مخلوطی از آرامش و شعف، مثل مزه اش که مخلوطیه از دود و شیرینی.با هر دم گرمای دودش آرامشی رو توی سینم پخش می کنه و بعد انگار با هر بازدم، یک عالمه احساس بد توی وجودم رو  دود می کنم بیرون. نمی دونم دقیقا چقدر زمان طول می کشه، اما با تمام وجودم تا آخرین قطره اون سیگار رو می کشم.

و وقتی تموم می شه می دونم که دیگه از اون سیگار ها نمیتونم بکشم. به صورت عجیبی نیاز به سیگار کشیدن دارم و سعی میکنم اطرافم بگردم تا جایی پیدا کنم که Captan Black داشته باشه. وقتی از اون سالنی که توش بودیم می یام بیرون، تازه می فهمم که روی یه کشتی روی یه رودخونه هستم. از نقطه ای خیلی دور صدای مامانم میاد ...

غزل پاشو .ساعت ۶:۳۰ . پاشو . مگه نمی خوای بری سر کار...

و من با تقلا سعی می کنم، هنوز توی اون رویا باقی بمونم و چشمام رو محکمتر می بندم! اما در واقع بیدار شدم و تنها چیزی که برام مونده احساس لذتیه که از کشیدن اون سیگار توی وجودمه !

به نظر شما من معتاد شدم؟