متولد شدیم رفت!

یه شب آروم و خوب. کنار آدمهایی که دوستشون داری و می دونی که دوستت دارن. انجام کارهایی که تاحالا نکردی و تحمل استرسی که تاحالا نچشیدی.  

وارد شدن به سنی که تاحالا نبودی. و چقدر عجیبه که امسال این عدد دو رقمی مهم شده! اما امسال بهش گیر دادی.  

 وقتی اونجا نشستی و به دورتادور اتاق نگاه می کنی می بینی واقعا اینها اون آدمهایی هستن که دوست داری اینجا باشن. چند نفر نیستن که دلت می خواست باشن اما به دلایلی نیمدن. و همه این بودنها و نبودنها خودش در لحظه جالب و شگفت انگیزه.  

وقتی معلم نازنینت صبح زنگ می زنه و می گه به امید تولد جدید و تبریک می گه برای روزی که تو پا به این دنیا گذوشتی ، نمی فهمی که چه حرف جالبی رو شنیدی. اما آخر شب بعد از اینکه همه رفتن و تو با خودت تنها شدی می بینی که از این که به فکر تولد دوباره باشی خوشت می یاد. فکر کن امسال یک غزل دیگه متولد می شه!   

بعد از یک روز که از اضافه شدن به سنت می گذره احساس بهتری داری. حالا می دونی مهم بودن این عددها به خود عدد نیست به حسیه که بهت می ده. و خب حس خودش با خودش معنی نداره تو و فکرته که معنیش می کنه و مفهوم بهش می ده. فقط و فقط کلنجار رفتن با این فکرهایی که توی کلت می گذره کار و سخت می کنه. اما خب جالبی زندگی همین کلنجار رفتنشه.  

و از دیروز یک سال جدید شروع شد. با یک عالمه فکر جدید.   

مرسی به خاطر همه اینایی که به یادم بودین به خاطر همه تلفنها آفلاینها ، کامنت ها و sms هاتون. تو شروع یه دوره جدید از زندگی حس جالبیه که بدونی این همه آدم هستن که تولدت رو تبریک می گن .  

شاد باشین 

 

پ.ن: حالا بعد از همه این تعارفها و فلسفه بافیها این رو هم بگم که هیچی لذت بخش تر از کادوهای روز تولد نیست که گیرت می یاد. بنده بسیار بسیار لذت می برم از این سنت حسنه. خدا روز تولد رو هی زیادش کنه :D