احوالی به آدم می مونه، نه والا!

وقتی شب قبلش انقدر جیغ زدی و بالا پایین پریدی ، صبحش خب معلومه که صدات در نمیاد و کل صورتت پف کرده زده بیرون! اونوقت مجبور می شی به همکارات که ازت می پرسن چرا صدات اینجوریه بگی فکر کنم سرما خوردم!  

 

وقتی قرار باشه دوتا آدم جالب دوست داشتنی کنار هم زندگی کنن و از خوب روزگار جفتی از دوستای صمیمی شما به حساب می یان، شب جشن رسمی شدن به هم رسیدن اینا، لازم نیست که جلوی خودت رو بگیری و هر جینگولک بازی که لازم می دونی سر در نیاری!  

 

وقتی می بینی بلاخره این دوتا کنار هم دارن به جمعیت لبخند می زنن و ملت هی فرت و فرت عکس می گیرن به یه چیزهایی تو زندگیت بیشتر ایمان می یاری، مثل نیروی دوست داشتن، مثل  تلافی آدم خوب بودن، مثل از ته دلت آرزوی خوب کردن!  

 

خلاصه که یه جفت آقای داماد و گل به سر عروس خانم دیگه به جمع قبلیا اضافه شد و رسما از این تریبون اعلام می کنم که غزل مونده و حوضش!  

البته به  این دوتا کفتر نوشکفته باید بگم: زهی خیال باطل اگه فکر کردین که از دست من راحت شدین!   

 

آقا جان یکی راز از این باقالی پلو ی مهمونی رو به من بگه، من واقعا نمی تونستم از کنارش حرکت کنم قابل توجه این آقای غذاهای خوشمزه ، آقا جات دیشب خالی بودا خالی! من ناراحت شدم که چرا جا نداشتم همه رو با هم امتحان کنم اما خب عوضش همه غذا می کشیدن می رفتن تو سالن من رسما وایسادم کنار میز بشقابم رو هم گذوشتم روی میز شروع کردم همونجا داغ داغ خوردن! حالی داد!  

 

خلاصه که بسی خوش گذشت و لذت بردیم و از دست اندر کارانش کمال تشکر و داریم !  

انشاءالله عروسیتون!  

 

پ.ن : من خودم موندنم این همه اعتماد بنفس رو من دیشب از کجام آورده بودم این فعالیت های فرابشری رو انجام می دادم! اااا دختر هم انقدر جلف! والا زشته همین می شه دیگه !