یاد کودکیها هم کرده باشیم !
یادتونه ، بچه گیها وقتی یه چیز نو می خریدیم که به سلیقه خودمون بود یا اینکه به سلیقه دیگران ولی خیلی دوستش داشتیم ، وقتی می یومدیم خونه همش نگاش می کردیم و یا وسط شب پامی شدیم که دوباره ببینیمش ، من دقیقا اولین ساعت Swatch که خریدم رو هنوز یادمه که سبز بود و من هر چند دقیقه یه بار نگاش می کردم و از اینکه این به این خوشگلی مال منه ، لذت می بردم . ;) دیشب بعد مدتها اون حسها دوباره باسم زنده شد ، چون بعد مدتها گشتن همون کیفی رو پیدا کردم که دنبالش بودم ، کیف دقیقا کنج ویترین یه مغازه ،جا خوش کرده بود و منتظر بود که من بیام . صاحب مغازه هم نبود ، من خیلی یهو ترسیدم که نتونم بخرمش ، بعد رفتم از مغازه بغل پرسیدم و اونا از اون مغازه بغلیه اومدن و برام از توی ویترین درش اوردن ! بعد کیفه رو خریدم ! واقعا ازش لذت بردم از لحظه لحظه هی دیدنش . تا جائیکه طاقت نیوردم و تو کوچه درش آوردم و دستم گرفتم ، بابام می گفت : حالا وایسا برسیم خونه بعد ! D: . حتی دیشب گذوشتمش روی میزم تا وسط شب اگه پاشدم ببینمش و واقعا همون حس و دارم که خوشحالم این کیف الان مال منه ! خیلی حس لذت بخشیه !