عشق رفت

مدت زیادی بود که اینجا بود ، کارهای زیادی با هم کردیم . خندیدیم، رقصیدیم، شعر خوندیم، شکلات خوردیم، وبلاگ زدیم ، وبلاگ نوشتیم ، حرفهای قشنگ زدیم با دوستامون رفتیم بیرون ، کافی شاپ ، قهوه فرانسه ، درگوش هم پچ پچ کردیم ، سربه سر بقیه گذاشتیم ، یه عالمه رانندگی کردیم ، یه عالمه حرف زدیم ، رفتیم پیاده روی تو ولنجک ، کتاب خوندیم ، شریعتی رو پیدا کردیم، جبران خلیل جبران رو خوندیم ، شبای تنهایی همو بغل کردیم ، گریه کردیم ، عصبانی شدیم اوه ه ه و یک عالمه کار بزرگ و کوچیک دیگه که می شه انجام داد ، همه رو انجام دادیم. ولی خب دیگه رفت . یه دفعه دلش گرفت وگفت باید برم. همونطوری که یه دفعه اومد و گفت باید بمونم ! خب اونم خونه زندگی داره کلی فک و فامیل و دوست و آشنای دیگه داره که من نمی شناسم . باید بره به اونام سر بزنه .
با هر کدوم از اونام بخواد نصف این مدت که با من بوده ، باشه من دیگه حالا حالا ها عشق و نمی بینم. نمی گم نمی شه بدون عشق زندگی کرد ، می شه! زندگیه آروم تری هم داری. ولی آدم که یه بار با عشق دوست شده باشه ، هر چند مدت یه بار وقتی نباشه ، دلت براش تنگ می شه. دلت می خواد اینجا بود، باز می شستی باهاش قصه می بافتی.قصه هایی به لطیفی کارتونای خارجی که بچه بودیم نشون می داد ، به راحتی یه گپ دوستانه با آدمهای صمیمی و به زیبایی بغل کردن خواهرت وقتی احساس می کنی خیلی دوستش داری .
فکر کنم اونم دلش برای آدما تنگ می شه آخه می گن دل به دل راه داره . چون هیچ وقت خیلی ازت دور نمی شه ، اگه پیش خودت نباشه ، می ره پیش یکی از دوستاش که دوست نزدیک تو ام باشه. اونوقت تو بتونی ببینیش ، احساسش کنی و از دور مواظب رفتارو حرکاتش باشی .
یه روزم دوباره می یاد سراغ تو ، وقتی وقتش شد و دوباره باید می یومد . اونوقت می یاد ...
حالام رفته ، خیلی دور نشده اومده سراغ دوستام. پیش اوناست و با اونا اینور اونور می ره . اونا می یان برای من تعریف می کنن من از حالش خبر دار می شم . می گن حالش خوبه و هنوز شور زندگی می آفرینه !هنوزم یه دلیل برای زندگی ، یه دلیل برای لبخند ، برای دوست داشتنه . هنوزم دلیل شجاعته ، دلیل کارهای بزرگ و هنوزم حد نهایت ِ .
انشاءالله هر جا که هست سالم و سلامت و پاک و صادق باشه !
خوش بگذره!

پ. ن : مطلب از وبلاگ قدیمیمه اما هنوز ترو تازه است 18 نوامبر 2004