می دونین کلا یه ذره سخته آدم بعد یه سکته ناقص در امر نوشتن دوباره برگرده و بنویسه البته لذت بخشه کلا اینکه دوباره جایی هست که من می تونم اظهار فضل کنم منو خیلی خوشحال وکنه . خلاصه می گفتم که یه کم این کار سخته دوباره بتونی سوژه پیدا کنی و بیای بنویسی ولی خوب الان باسیه اینکه عریضه خالی نباشه و ما هم چیزکی گفته باشیم و کلا چون من عادت به نوشتن متن های کوتاه ندارم این چندتا جمله قصار رو ازما داشته باشید تا بعد !
در ضمن لوکیشنی که این جملات قصار در آن در شده بسیار فرح بخش و دلپذیر بوده و به جملگی پیشنهاد می کنم یه سر اونجا بزنید خوبه ست :)
-> وقتی خودت باسیه خودت سنگینی ٬ تحمل حضور یکی دیگه ٬ خیلی سختره !
-> هیچکس انقدر وقت نداره که کنار جاده وایسه و از رهگذری که کنار جوی آب نشسته ٬ بپرسه : ببخشید چی شده؟
-> یادم قبلنا یه روزی داشتم فکر می کردم ٬ فکر می کردم ٬ فکر می کردم ٬ ناگهان حرکت یه مورچه خلوت تنهایم رو بهم زد و رشته افکارم پاره شد . دیگه سوزن نخی پیدا نکردم که بهم بدوزمش . از اون روز به بعد رشته افکارم پاره است !
-> یکی از سوالهای فلسفی قرن می تونه این باشه : کدوم این دوتا مهمتره ٬ عشق یا معشوق ؟ کدومش دوست داشتنی تره ؟ برای رسیدن به کدومشه که آدم اینهمه دست و پا می زنه ؟ اصلا مثل جریان مرغ و تخم مرغ ٬ اول عشق بوجود اومد و از عشق معشوق یا اول معشوق بوجود اومد و از معشوق ٬عشق ؟
-> یه روز یکی رو دیدم که بخاطر عشق از معشوق گذشت ٬ یکی رد شد و گفت : آدم عاقل وقتی معشوق نباشه ٬عشقی نیست . دلت به چی خوشه ؟ اون یکی جواب داد : عشق من ماله منه ٬ می تونم تو قلبم نگهش دارم ٬ می تونم برای خودم محبوسش کنم . هر وقت دلم خواست بیارمش بیرون نگاش کنم . اما معشوق رو نمی تونم ! معشوق نمی شه زندانی کرد ٬ نمی شه نگهش داشت اون باید بره تا عشق بمونه . اگه معشوق رو زندونی کنم ٬عشق می ره . این دوتا هیچ وقت یه جا نموندن چون ....
-> به نظرم کلا جدی نگیرید ٬ بیشتر جریان لوکیشنست :)