برای یک جوجه کلاغ گم شده روی پشت بوم !
سلام جوجه کوچولو !
تو خیلی نازو جیغ جیغو بودی
اندازه یه نصف روز پیشمون بودی
هیچی هم که نخوردی و بعد هم گذاشتی رفتی
جوجه کوچلو نمی دونم الان کجایی !
اما اینارو باسیه غذر خواهی از تو می نویسم !
جوجه کلاغ ساه سوخته ناز نازی :
- ببخش که ما آدمها از چیزهای ناشناخته می ترسیم
- ببخش که هیج جا نه توی دانشگاه نه توی مدرسه بهمون یاد نمی دن که اگه یه جوجه کلاغ یهو افتاد رو سقف ماشین باید چی کار کنیم؟
- ببخش که از نظر ما آدمها کلاغها هم آنفولانزای مرغی دارن و نباید اوردشون تو خونه !
- ببخش که آدمها مواظب خودشون هستن ولی مواظبت از بقیه موجودات رو می سپارن به خدا و می گن انشاءالله که زنده می مونه .
- ببخش که کم و زیاد شدن یدونه جوجه کلاغ برای آدمها خیلی مهم نیست (راستش کم و زیاد شدن جوجه آدمها هم خیلی مهم نیست تو این همه جمعیت روی کره زمین چه برسه به کلاغها که بالای کره زمینن)
- ببخش که ما آدمها با این همه ادعای عقلمون حاضریم گول یه قصه رو بخوریم که مامانت می یاد می برتت اونم از روی پشت بوم ولی این واقعایت عینی رو قبول نکنیم که تو کو چولویی و احتیاج به مراقبت بزرگترها داری ! (آخه قبول کردن واقعیت باعث می شه که مسئولیتمون زیاد بشه ولی قصه رو که ما نگفتیم )
- ببخش که برای باز کردن مسئولیت از رو دوشمون هر جور توجیح غیر عقلی می کنیم (آخه ما یه خدایی داریم که هر وقت کم می یاریم مسئولیتهامون رو می ندازیم رو دوش اون !) مثل این توجیها :
طبیعتش اینه اگه خدا بخواد مامانش پیداش می گه ، اگه نه هم که گربه می خورتش .
دوست حامی کلاغم گفت باست دعا کنم (خدای ما به این درد هم می خوره که ما اشتباه کردیم بهش بگیم کارمون رو رفع و رجوع کنه ) پس دعا می کنم : خدایا جوجه کلاغ مارو بزار تو لونه گرم و نرمش یا اینکه برو به مامانش بگو که کجاست تا بیان ببرنش خونشون !
امروز می رم رو پشت بوم اونجایی که آخرین بار دیدمت به جات گل می زارم ، جوجه کلاغ ناز نازیه جیغ جیغو !
دوست دارت ، صاحب ماشینی که افتادی روش !