چرک نویسهای جادویی

اگر جلوی اشتباهات خود را نگیرید، آنها جلوی شما را خواهند گرفت

چرک نویسهای جادویی

اگر جلوی اشتباهات خود را نگیرید، آنها جلوی شما را خواهند گرفت

جاده...

من دیشب جایی رفتم که می تونستم اونجا بمیرم. یعنی اگه همون لحظه اونجا دنیا برای من تموم می شد ، همه چیز توی زندگیم کامل بود و دیگه چیزی نمی خواستم !

خدا اونجا بود، کنار ستاره ها ،‌برفهای عظیم کوه و صدای آبی که می یومد و می رفت و جاده . حس غریب جاده ای که انسان رو می رسوند به اوج سکوت. سکوتی که تورو در بر می گرفت و تو ، تو ی پر از داد و فریاد و جنگ رو مجبور به سکوت می کرد، مجبور به احترام و مجبور به آرامش ، آرامشی پر از هیجان .

و بازهم سکوت ، سکوتی که تا درونت نفوذ می کرد! خیلی با شکوه بود. انقدر که هنوز بزرگیش توی قلبم مونده و هنوز قلبم تند تند می زنه!

مرسی !

پ.ن: راستش احساسی که توم بوجود اومده رو به هیچ عنوان نمی تونم با کلمات بیان کنم و بیشتر راستش دلم هم نمی خواد بیان کنم فقط همین کلمات یکدفعه دویدن بیرون!

پ.ن : خدا بلاگ اسکای رو نگه داره و دوستایی که از طریق بلاگ اسکای پیدا می شن و پیچ هایی که به جاده ها می رسن!

نظرات 2 + ارسال نظر
غزل شنبه 19 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 03:22

با عرض معذرت جناب نقره ای این مطلب باید می یومد بالا و تنها راهش دوباره نوشتنش توی روز بعد بود. و اون آخرشم باید تغییر می کرد برای همین کامنت قبلی شما پاک شد

نقره ای یکشنبه 20 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 00:52

به هر حال آمیسن ... نه ... یعنی آمین!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد