برف می یاد! همش برف می یاد و بچه مدرسه ایها و معلم هاشون خوشحال تو خونه موندن چون همه جا تعطیله!
برای اینکه زمستون احساس یخ زدگی می کنیم هممون، این آهنگ رو گذوشتم اینجا یکم هیجان انگیز باشه! همچنین به علت یخ زدگی شدید هم ، سفرنامه ارمنستان هی عقب می یوفته خب! آب و هوا رو هم در نظر بگیرید خب!
دوستان پرسیدن و می پرسن چرا از برف بدم میاد، امروز بعد از ظهر که داشتم پیاده می یومدم خونه و یکم بالاتر از مچ پام تو برف بود، بهش فکر کردم اینا یادم اومد:
سوم راهنمایی بودم، کلاس زبان کانون تو وصال می رفتم، ساعت ۵ کلاسم تموم شد. برف می یومد، یعنی خیلی برف می یومد. از وصال حرکت کردم و ساعت۸:۳۰ شب تازه رسیدم هفت تیر! اون موقع ها هنوز انقدر امکانات پیشرفته نداشتیم، به زور یه باجه تلفن پیدا کردم و به مامانم خبر دادم که جریان چیه، پشت تلفن گریه می کرد، چهار ساعت بود که نمی دونست من کجام! از شدت برف کل اتوبان مدرس و صدر بسته شده بود. می گفتن حتی اتوبوس ها هم لیز می خوردن. ساعت ۱۰:۳۰ رسیدم سید خندان. توی راه با یه خانم آشنا شدم که معلوم شد خونشون نزدیک خونه ماست، به اعتماد اون خانومه بقیه مسیر رو سوار یه وانت شدیم . ساعت ۱۲ رسیدم سر کوچمون. کوچه ما اونموقع در واقع یک تپه بود که خونمون روی اون تپه قرار داشت. هر قدمی که بر می داشتم تا بالای زانوم می رفت تو برف! ساعت ۱۲:۳۰ رسیدم خونه. هیچ وقت اونشب چهریه مامانم رو وقتی درو برام باز کردیادم نمی ره ، تمام این ۵ ساعت رو گریه کرده بود.
ترم آخر دانشگاه بودم، پروژه دانشگاهم رو با دوتا از دوستام انجام می دادیم، یه شب قبل از پروژه همه خونه ما بودن. قرار بود فردا case منو که همه پروژه روش بود ببریم دانشگاه، همچنان انقدر امکانات نداشتیم که لب تاپ بخریم. ساعت ۵ دفاع داشتیم، از صبح داشت برف می یومد، خونه ما هنوز نوک تپه بود، شدت برف زیاد شد و ما فهمیدیم که به هیچ عنوان هیچ ماشینی رو نمی تونیم از خونه حرکت بدیم. یادمه یکی از همگروهیام از شدت استرس بارش برف شروع کرد به گریه کردن. بلاخره دائیم اومد دنبالمون اما مجبور شده بود ماشینش رو سه تا کوچه اونورتر پارک کنه و ما توی برفها case رو زدیم زیر بغلمون رو رفتیم به سمت ماشین. از شدت برف حتی توی خیابون پلیس هم نبود ما ساعت ۱۱ بدون طرح ، وارد طرح شدیم! قیافه خودامون اونروز رو هم هیچ وقت یادم نمی ره!
همین دوتا بسه دیگه فکر کنم، خودتون قضاوت کنید!