لطفا چند دقیقه چشمهاتون رو ببندید و این صحنه رو تصور کنید:
شما بعد از ظهر حدود ساعت۴-۵ از محل کار، تماسی با خونه می گیرید مادرتون گوشی رو بر می داره، بعد از احوال پرسیهای معمول به مادرتون اطلاع می دین که امشب یکی از همکاراتون رو برای شام همراه خودتون به خونه می یارید، مامانتون می گه باشه اشکالی نداره اتفاقا برای شام آش رشته داریم (غذایی که همیشه می شه برای چند نفر اضافی آبشو زیاد تر کرد!) شما هم می گید خیلی عالیه ازش تشکر می کنید و بعدش همون خداحافظیهای معمول و انجام می دید و تماس رو قطع می کنید!
چند ساعت بعد حدود ۷-۸ شب، وقتی زنگ خونه رو می زنید، مامان یا باباتون که درو باز می کنن با این صحنه روبرو می شن: شما یکی از همکاراتون که جنسیت مخالف با شما رو داره با خودتون به خونه اوردین. در ضمن شما هیچ گونه رابطه جدی با همکارتون نداشتید و ندارید و اصلا قصد هم ندارین که سر میز شام اون خانم یا آقارو به عنوان همسر آیندتون معرفی کنید. و اینکه پدر مادرتون به شما تا بحال به چشم آدمی که می دونه داره چیکار می کنه نگاه می کردن یا اصطلاحا بهتون اعتماد دارن!
حالا چشماتون رو باز کنید، البته اول بخونید یکدفعه بعد چشماتون رو ببندید، و اگه دوست دارید برام بنویسید که احساس خودتون چیه و از همه مهمتر فکر می کنید که خانوادتون نسبت به این کار شما چه عکس العملی نشون می دن!
بر می گردم !
To “chicken out” means “to become scared and not want to do something”.*
ادامه ماجرا:
خب اول یه توضیح فارسی درباره این Chiken Out بدم، گفته می شه که این یه بازیه توی ممالک خارج به این صورت که دونفر سوار ماشین می شن و توی خط مستقیم روبروی هم وایمیسن و شروع می کنند با سرعت به سمت هم حرکت کردن تا به هم بخورد، مگر اینکه یکی زودتر بکشه کنار و اونی که می کشه کنار قاعدتا بازنده است.
دوم اینکه کل ماجرا به صورت خلاصه یکجور کل کل بازی بین من و جناب آقای همکار بود سر این موضوع که من می گفتم که من مشکلی ندارم که شما رو شام ببرم خونمون، اما شما ایکه نمی یای، ایشون هم اصرار که عمرا،من می یام و نامرده اونی که نیاد. خلاصه ماجرا جدی شد و ما زنگ زدیم خونه به مامانمون و صحبتی که تو کامنتا گفتم رد و بدل شد و من احساس کردم که شاید جریان به اون راحتی هم که من فکر می کنم پیش نره (البته اگه ایده شاذه به ذهنم رسیده بود، شاید اوضاع یه شکل دیگه می شد) به هر حال من زودتر کشیدم کنار و از سر حرفم برگشتم! البته جناب آقای همکارهم اعتراف کردن که به هر حال اینکار و نمی کردن حتی اگه تا دم در هم می یومدن!
سوم اینکه مرسی از نظراتی که دادین، گو اینکه یه رابطه کاملا معمولی و عادی هنوز تو مملکت ما جا نیوفتاده و هر جور کاری در این حالت هزار تا حرف و حدیث پشتشه. اما خب به هر حال داریم پیشرفت می کنیم دیگه !
خوش بگذره