خب اینم دقیقا اون متنیه که من دیشب با دیدن کلمه دمپایی یادش افتادم مال 20 octobre سال 2004 است اون زمان خیلی دوستش داشتم الان هم همینطور ;)
وقتی چشماتو ببندی ، صداهای بیشتری می شنوی...
تیک تاک یه ساعت که نیست
سروصدای یه بچه
حرف زدن دونفر تو اتاق بغل
خوندن آهنگ زیر لب یکی از تو راهرو
صدای موتور ماشین زیر پنجره
صدای ظرف شستن از آشپزخونه دورتر
صدای بغ بغوی دوتا کبوتر از تو سوراخ توی سقف راهرو
- به نظر شما ما اومدیم خونه کبوتر را گرفتیم یا اونا اومدن تو خونه ما ؟
صدای یه دمپایی تو راهرو ...
وقتی چشماتو باز می کنی
همه جا ساکته و آرومه
ساعت باطری نداره
هیچ بچه ای تو خوابگاه نیست
اتاق بغلیا خوابن
کسی تو راهرو نیست
ماشین از زیر پنجره رفته
همه ظرفا شسته شدن
کبوترا فهمیدن ما اومدیم تو خونشون و گزاشتن رفتن
صدای یه دمپایی تو راهرو ...
از جلوی اتاق رد می شه و می ره .
- اینم یه روز دیگه ، پا شم برم سراغ کارام...
خوش بگذره.
مخابره شده از مشهد مقدس