چرک نویسهای جادویی

اگر جلوی اشتباهات خود را نگیرید، آنها جلوی شما را خواهند گرفت

چرک نویسهای جادویی

اگر جلوی اشتباهات خود را نگیرید، آنها جلوی شما را خواهند گرفت

شما یه جوجه کلاغ پیدا کنید ، چیکار می کنید ؟

Joje Kocholoo

برای یک جوجه کلاغ گم شده روی پشت بوم !
سلام جوجه کوچولو !
تو خیلی نازو جیغ جیغو بودی
اندازه یه نصف روز پیشمون بودی
هیچی هم که نخوردی و بعد هم گذاشتی رفتی
جوجه کوچلو نمی دونم الان کجایی !
اما اینارو باسیه غذر خواهی از تو می نویسم !

جوجه کلاغ ساه سوخته ناز نازی :
- ببخش که ما آدمها از چیزهای ناشناخته می ترسیم
- ببخش که هیج جا نه توی دانشگاه نه توی مدرسه بهمون یاد نمی دن که اگه یه جوجه کلاغ یهو افتاد رو سقف ماشین باید چی کار کنیم؟
- ببخش که از نظر ما آدمها کلاغها هم آنفولانزای مرغی دارن و نباید اوردشون تو خونه !
- ببخش که آدمها مواظب خودشون هستن ولی مواظبت از بقیه موجودات رو می سپارن به خدا و می گن انشاءالله که زنده می مونه .
- ببخش که کم و زیاد شدن یدونه جوجه کلاغ برای آدمها خیلی مهم نیست (راستش کم و زیاد شدن جوجه آدمها هم خیلی مهم نیست تو این همه جمعیت روی کره زمین چه برسه به کلاغها که بالای کره زمینن)
- ببخش که ما آدمها با این همه ادعای عقلمون حاضریم گول یه قصه رو بخوریم که مامانت می یاد می برتت اونم از روی پشت بوم ولی این واقعایت عینی رو قبول نکنیم که تو کو چولویی و احتیاج به مراقبت بزرگترها داری ! (آخه قبول کردن واقعیت باعث می شه که مسئولیتمون زیاد بشه ولی قصه رو که ما نگفتیم )
- ببخش که برای باز کردن مسئولیت از رو دوشمون هر جور توجیح غیر عقلی می کنیم (آخه ما یه خدایی داریم که هر وقت کم می یاریم مسئولیتهامون رو می ندازیم رو دوش اون !) مثل این توجیها :
طبیعتش اینه اگه خدا بخواد مامانش پیداش می گه ، اگه نه هم که گربه می خورتش .

دوست حامی کلاغم گفت باست دعا کنم (خدای ما به این درد هم می خوره که ما اشتباه کردیم بهش بگیم کارمون رو رفع و رجوع کنه ) پس دعا می کنم : خدایا جوجه کلاغ مارو بزار تو لونه گرم و نرمش یا اینکه برو به مامانش بگو که کجاست تا بیان ببرنش خونشون !

امروز می رم رو پشت بوم اونجایی که آخرین بار دیدمت به جات گل می زارم ، جوجه کلاغ ناز نازیه جیغ جیغو !
دوست دارت ، صاحب ماشینی که افتادی روش !

نظرات 9 + ارسال نظر
maryam سه‌شنبه 18 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 08:57

وا وا وای واوای های غزل جان واوای واوای کشتی کلاغی ، آخه عزیز دل من حیوان ها اصلا ارزش محبت و دلسوزی رو ندارن بیا به انسانها عشق بورز به قول مونا، وااااااااااااااااااااااااااااااای تو یه جوجه کلاغ رو به دوست ترجیح دادی واااااااااااااااااااااااااااااااااااای:P
غزل جان به جای این که صبحها دنبال اطفال حیوانات بگردی و به جای اینکه توی پشت بوم به جوجه کلاغها پرواز کردن یاد بدی زود بیا که عزیز من تاخیر نخوری :P

Ani سه‌شنبه 18 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 09:10

)):
)):
غزل منم باهات همدردی میکنم )):
ولی تو این همدردی می کنم که الان عذاب وجدان داری و به این فکر می کنی که چه جوری یه کار خیر انجام بدی که دیگه اسمتو نزارن قاتل- جانی- اون کلاغ کوچولو بیچاره چه گناهی کرده بود که تک وتنها ولش کردی تو پشت بوم؟
امروز ۳ ام کلاغ کوچولو هست؟
کدوم مسجده؟
خیرات هم میدی برای افطار؟ d:

maryam سه‌شنبه 18 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 09:13

به به غزل جان شاعر هم شدی ؟ آفرین غفل یوشیج شعر نو می گی؟
بیبن عشق به یه جوجه آدم رو چی کار می کنه ؛ خوب می شه یه شعر هم در وصف من بسرایی؟:P

سازمان حمایت از حیوانات منگل سه‌شنبه 18 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 09:34

خانم غازاریان
با سلام و احترام
بدینوسیله با توجه به تجربیات و احساسات و کلیه تحصیلات در زمینه نگهداری و سرپرستی حیوانات بی خانمان از شما دعوت به عمل می آید تا در سازمان حمایت از حیوانات بی سرپرست همکاری نمایید.
امید است که در این راستا بتوان از شما و تجربیات فراوان شما استفاده نمود.
در ضمن به تازگی در این سازمان کلاغی کوچک و با نمک (منگل) تقریبا با تمامی مشخصات کلاغ شما پیدا شده که سرپرستی این کلاغ کوچولو به شما واگذار می شود.

با تشکر
سازمان حمایت از حیوانات منگل
مدیریت محترم منابع حیوانی

غزل سه‌شنبه 18 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 14:11

خوب کلا از همکاران گرامی ما بیش از این انتظار نمی ره کسایی که می شناسن که می دونن ولی اونایم که نمی شناسن بدونن که این موضوع مربوط به یک خصومت شخصی - کاریه و ربطی به مسائل وبلاگی نداره !

گلناز سه‌شنبه 18 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 21:56

غزل من بهت واقعآ افتخار میکنم.
از اینجا هم به اون حبیب ا... میگم لطفآ شما راجع به حیوانات هیچی نگوووو.شما فعلآ به مسائل اجتماعی-خانوادگی فقط برس.

جوجه کلاغه سه‌شنبه 18 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 23:45

باز خوبه آدمایی مثل تو پیدا می شن که یکی مثل من خوش شانس باشه بیفته رو ماشین تو
ولی روزی هزار تا جوجه کلاغ و جوجه کبوترو حتی جوجه خر میفته تنها و بیچاره ولی هیچکس نمیفهمه چون اونقدر خوش شانس نیستن که بیفتن رو ماشین کسی که طرف از ترس قر شدن ماشینش یادش بیاد که جوجه کلاغی هم تو این دنیا هست که داره پرواز یاد می گیره.

مونا چهارشنبه 19 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 13:57 http://sefidosiah.blogsky.com

سلام غزل جونم... متنی که نوشتی خیلی متن قشنگی بود... من واقعاً متاسفم که بعضی از این دوستان تو را درک نمیکنن... به اون مریمم بگو آخه من کی گفتم که وااااااااااااااااااااااااااااااای جوجه کلاغو به دوستات ترجیح دادی؟؟ آخه بذار یه ماه بشه که منو ندیدی .... بعد از قول من حرف درست کن...

Haji Khan دوشنبه 20 فروردین‌ماه سال 1403 ساعت 16:21

اون بچه کلاغی که براش دلسوزی کردی رو من شرف میدم به اون انسان هایی که معدشون رو قبرستون حیوانات کردن و خودشون رو اشرف مخلوقات میدونن و بخاطر هوسی که برای خوردن لاشه و گوشت حیوانات دارن عاطفه و حس عذاب وجدانشون رو هم از بین بردن! خوشحالم میبینم در شمایی که احتمالا وگن نیستین لااقل حس عذاب وجدان برای مرگ و زندگی یک حیوان رو حداقل درک میکنین
حتی با اینکه همان روز سر سفره در حال خوردن پلو’مرغ’ بودین

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد