-
شکمو بازی های من و دوستان1
جمعه 9 بهمنماه سال 1388 22:51
ماجرا از این قراره که از چند وقت پیش که ما با همکاران جدید هی اینور اونور می رفتیم ، من همینجوری شروع کردم به عکس گرفتن از غذاهایی که ملت سفارش می دادن. اول هم از کافه 78 شروع شد که زیادی بقل گوشمونه و خب الحق هم که چیزهایی که میاره بسی خوشگله و نمی شه از ش گذشت. و بعد خب این دیگه شد عادت. بعد فکر کردم من که غر غر ملت...
-
New Start
یکشنبه 20 دیماه سال 1388 20:45
خب دیشب یهویی یکی تو یه جمع شدن چند نفره بعد از یکسال، گفت که وبلاگم رو می خونه! بعد جالبه که آدم یه دوستی رو بعد یه سال برای ده دقیقه ببینه و طرف بگه هی من وبلاگت رو می خونم ها! با اینکه نمی نویسی اما هی کم کم پست هاش رو می خونم. بعد از دیشب تا حالا این افتاده تو کلم که بیام دوباره اینجا بنویسم. یه اتفاقهای یهویی...
-
یه چیزی کم دارم!
شنبه 12 اردیبهشتماه سال 1388 11:08
تو زندگیم این ها رو کم دارم یه دوربین عکاسی یک عالمه وقت آزاد و حس نوشتن! به هر سه تاش احتیاج مبرم دارم اما نیستن و کاریشون نمی شه کرد فعلا تا پیدا کردن یکی از این سه تا خوش بگذره بهتون!
-
یه بیقرارم و .....
چهارشنبه 28 اسفندماه سال 1387 00:05
تا چند سال پیش که ما نوک قله زندگی می کردیم، از چهارشنبه سوری صرفا سرو صدا و بومب های هسته ای ش رو می شنیدیم ، گو اینکه به رسم سنت دیرینه شده تو حیاط خونه خاله و دایی یه آتیشکی روشن می کردیم و از روش یه چند بار بدون هیچ دلیل موجهی می پریدیم! تا اینکه خدا زد پس کلمون و از نوک کوه اومدیم پایین و رو زمین صاف مستقر شدیم...
-
خواب نوشته های یک دوست!
جمعه 2 اسفندماه سال 1387 23:03
خب این یه پست سفارشیه! از اون کارها که خودتم دوستش داری انجامش بدی و در نتیجه وقتی یکی دیگه پیشنهاد می ده سریع قبولش می کنی! تو اس ام اس های ولنتاینی که رد و بدل می شد یکی بود با مضمون اینکه دوستی مثل سیمان می مونه که هر چقدر بیشتر بمونه ، سفتر می شه اما به هر حال هر گذری اثرش رو می زاره روی سیمان! با توجه به این...
-
برای آقای گستاخ و نوستالژیش
دوشنبه 28 بهمنماه سال 1387 15:38
من از قهوه اسپرسو بدم میاد. چون قهوهء تلخ مزخرفیه که با هیچی نمی شه شیرینش کرد و با هیچی نمی شه خوردش. اما الان اینجا نشستم توی این کافه End روشنفکری و در حالیکه قرار بود کرپ شکلات با قهوه فرانسه بخورم که یک ترکیب 100% کلاسیکه، شکم پرستانه است. یه دونه قهوه اسپرسو جلوی رومه و لیوان گنده آب هم با قالب های یخ توش...
-
من و جنابش و کارت
سهشنبه 22 بهمنماه سال 1387 23:25
از اونور خیابون می بینمش! روحم شاد می شه! می رم به سمتش و روبه روش وای می سم ! می گه "لطفا کارت خود را وارد کنید" بهش می گم باشه چند لحظه صبر کن آخه باید از توی کولم اون کیف کوچیکه رو پیدا کنم و بعدش توی اون کیف کوچیکه ببینم این کارت رو کجا گذاشتم آخه می دونی من هر دفعه اینارو یه جایی می زارم ، هر دفعه هم به...
-
یک پست شکم پراستانه با خودم
شنبه 28 دیماه سال 1387 23:17
من عاشق قهوه فرانسم! اینو وقتی به قهوه و شیر و شکر روی میز کافی شاپ دم در خونمون نگاه می کنم، به ذهنم می رسه. بهترین نوع سرو کردن قهوه فرانسه وقتیه که شیرش رو جدا می یارن، لذت خوردنش رو طولانی تر می کنه. چون می تونی قهوه رو تا نصفه بخوری و دوباره بقیه شیر رو توش خالی کنی. انگارکه دوتا قهوه خوردی و این برای منی که به...
-
ما ایرانیها!
سهشنبه 30 مهرماه سال 1387 00:41
به دلیل نه چندان دوست داشتنی و به خاطر عزیزی که دوست داشتنیه امروز سرو کارم به بیمارستان افتاده بود. خوب و موثر بودن اون عزیزی که الان روی تخت بیمارستانه باعث شده بود که آدمهای زیادی کار و زندگیشون رو ول کنن و اون یک ساعت ملاقات رو توی اون سالن انتظار باشن و همه تلاششون رو بکنن که به هر چی اعتقاد دارن متوسل بشن تا...
-
احوالی به آدم می مونه، نه والا!
شنبه 27 مهرماه سال 1387 23:33
وقتی شب قبلش انقدر جیغ زدی و بالا پایین پریدی ، صبحش خب معلومه که صدات در نمیاد و کل صورتت پف کرده زده بیرون! اونوقت مجبور می شی به همکارات که ازت می پرسن چرا صدات اینجوریه بگی فکر کنم سرما خوردم! وقتی قرار باشه دوتا آدم جالب دوست داشتنی کنار هم زندگی کنن و از خوب روزگار جفتی از دوستای صمیمی شما به حساب می یان، شب جشن...
-
متولد شدیم رفت!
جمعه 12 مهرماه سال 1387 22:24
یه شب آروم و خوب. کنار آدمهایی که دوستشون داری و می دونی که دوستت دارن. انجام کارهایی که تاحالا نکردی و تحمل استرسی که تاحالا نچشیدی. وارد شدن به سنی که تاحالا نبودی. و چقدر عجیبه که امسال این عدد دو رقمی مهم شده! اما امسال بهش گیر دادی. وقتی اونجا نشستی و به دورتادور اتاق نگاه می کنی می بینی واقعا اینها اون آدمهایی...
-
توبه نامه !
جمعه 5 مهرماه سال 1387 02:20
نمی دونم دقیقا چند وقته اینجا نمی نویسم، یعنی حتی چند وقته اینجارو چک هم نمی کنم! در حدی هست که دوستان دیگه از تهدید و اینا هم کارشون گذشته و بیخیال ماجرا شدن! الان که این صفحه رو باز کردم، احساس کردم وارد خونه ای شدم که سالها است متروکه مونده! از این خونه ها که با همه اسباب وسیله های توش ولش کردن و رفتن. که وقتی توش...
-
وانیلی!
پنجشنبه 3 مردادماه سال 1387 08:31
آینه قدیمی مان که صادق ترین ِ خانه ما بود این روزها دغل شده مادرم را نشانم می دهد تا خیال کنم که منم! نمی دانم که ای نمی دانم چه ای همین که آوازت شب را نیلی می کند کافی ست! همچنان همون قبلی! همچنان مرسی فیروزه ! پ.ن : راستی تو پست قبلی یکی از دوستان بعد از یک سال بلاخره خودش رو راضی کرد که باسیه ما کامنت بگذاره! از...
-
آبی تر!
جمعه 28 تیرماه سال 1387 18:57
شکستن یک دل چقدر توان می خواهد مگر؟ که پنداشتی آن که قوی بود، تو بودی! چرا یک اتفاق ساده برای تو این همه حیرت آور است؟ سایه تو بزرگ بود زیادی بزرگ من سردم بود زیادی سرد به آفتاب خزید فقط همین! ------------------------------------ شعرها از قدسی قاضی نور کتاب هرچه نزدیک تر به تو آسمان آبی تر مرسییییییی فیروزه !
-
تا اطلاع ثانوی بدون افتخار و انرژی !
سهشنبه 18 تیرماه سال 1387 11:23
دارم خفه می شم! هر روز رو که شب می کنم با همه اتفاقات جالبی که می یوفته این احساس خفه شدنم بیشتر می شه ، یک هفته یا شایدم یک ماه آزادی مطلق می خوام! شمال هم می خوام با ماشین و رفتن و رفتن و رفتن! زندگی وارونه ای دارم! صبحها که باید کار کنم خوابم می یاد و حوصله ندارم و همش از این وبلاگ به اون وبلاگ و از این لینک به اون...
-
ببخشید؟!
پنجشنبه 13 تیرماه سال 1387 00:14
یه جورایی انگار گم شدم! نمی دونم کیم دقیقا! نه اینکه ندونم کیم بلکه نمی دونم این من چه تعریفی داره! تعریف خودم رو گم کردم! باسیه همین هی دارم پیش این و اون دنبال تعریف خودم می گردم! هی می پرسم ببخشید شما تعریف من رو ندیدین؟ همه می گن چراا! اینهاش پیش من بود و من ذوق زده ازش می خوام که تعریف من رو بهم برگردونن و وقتی...
-
ایپزود اول - ۲۴ ساعت آخر زندگی بدون عشق!
جمعه 7 تیرماه سال 1387 09:27
به قیافه دکتره وقتی این حرف رو می زنه نگاه می کنم! مثل همیشه که وقتی حواسم نیست و یکی داره باهام رودرو حرف می زنه می شه! اون آدمه هی دورتر و دورتر و کوچیک تر می شه درحالیکه هنوز دهنش داره تکون می خوره ! و من دارم فکر می کنم! حیف شد دیگه نمی تونم رم و پاریس و هالیوود و ببینم! دیگه نمی تونم برم تبت و هند و شرق دور و شهر...
-
این دشمن خونخوار!
دوشنبه 3 تیرماه سال 1387 00:23
گرما داره خفه ام می کنه! کاملا به صورت تدریجی و زجر آور! شکنجه ای که چند ماهه با من شروع کرده! از صبح آروم آروم شروع می کنه، توی ترافیک توی تاکسی هایی که به خاطر بنزین تحت هیچ شرایطی کولرهاشون رو روشن نمی کنن، خودش رو نشون می ده، اولش و خیلی جونی نداره، یه دونه بادبزن چوبی چینی سوغاتی اصفهان از پسش بر می یاد. فقط می...
-
متشکرم که نزاشتین باور کنم که عشق وجود نداره!
پنجشنبه 23 خردادماه سال 1387 03:34
من هر چند وقت یکبار، یک شب رو باید تا نزدیک های ۳-۴ بیدار بمونم! توی اون شبها کار خاصی انجام نمی دم، روی مبل بزرگ جلوی تلویزیونمون دراز میکشم و دوتا کنترل می گیرم دستم و از ساعت ۱۰-۱۱ شب که همه دیگه صددرصد خواب هستن، شروع می کنم به بالا پایین کردن کانال ها تا چندتا کانال خوب پیدا کنم که فیلم یا سریال های مورد نظرم رو...
-
داستان سیگاری شدن من!
شنبه 18 خردادماه سال 1387 18:20
تا حالا ندیده بودم کسی انقدر سیگار بکشه، اینو بعدا فهمیدم. بعدا که ازش جدا شدم و بهش فکر کردم. البته اصلا یادم نمی یومد که چندتا سیگار کشید، شاید یه بسته شایدم بیشتر! اونموقع اصلا نمی فهمیدم کی سیگارش تموم می شه و کی یکی دیگه روشن می کنه. انقدر طبیعی اینکار و می کرد که اصلا جلب توجه نمی کرد. اما تو ذهنم مونده ، خیلی...
-
به بهانه گوشواره ها!
سهشنبه 7 خردادماه سال 1387 22:07
... پ. ن: آنقدر باورت دارم که وقتی می گویی باران، خیس می شوم. مطلبی که باید اول نوشته می شد:وقتی داشتم گوشم رو سوراخ می کردم یاد سر صف توی کلاس ۴ دبستانم افتادم که ناظممون بهمون می گفت نباید گوشواره داشته باشیم و هرکی گوشواره داشته باشه از نمره انضباطش کم می شه! از اون به بعد من که فقط ۷-۸ ماه بود گوشهام رو سوراخ...
-
برای خالی نبودن عریضه!
پنجشنبه 2 خردادماه سال 1387 09:57
دلم وبلاگ نوشتن میخواد! به طرز فجیعی ، دلم می خواد که دوباره بشم همون آدمی که تو وبلاگش از احساسات شخصیش نسبت به دورو برش می نویسه و هیچ حرف خاصی نمی زنه، وقتی که همینطور الکی تو خیابون راه می ره با ماه و خورشید و پرنده و درخت و بچه کوچولو ها حرف می زنه و می یاد همه رو عینا اینجا می نویسه تا بقیه بدونن و هیچی هم نکته...
-
رابطه دماغ با جهان
پنجشنبه 19 اردیبهشتماه سال 1387 00:03
می دونی ما اگه تو یه کشور جهان اولی زندگی میکردیم دیگه هیچ پدر مادری به خودش اجازه نمی داد به یه دختر و پسر ۲۷-۲۸ ساله بگه با کی ازدواج بکن یا با کی ازدواج نکن! اجازه نمی داد به خودش که به بچش بگه تو نمی فهمی و من می دونم! اگه تو یه کشور جهان اولی به دنیا اومده بودیم که نرخ تورم نداشت. من الان تو آپارتمان شخصی خودم...
-
پوفک و مستر هاید
پنجشنبه 5 اردیبهشتماه سال 1387 20:41
هر چند وقت یکبار آقای هاید ِ من تصمیم می گیره که اعلام قدرت بکنه و تقریبا هرکی دوروبر من باشه از حضورش مستفیذ می شه.چون اصلا براش فرقی نمی کنه که چقدر اون آدم به من نزدیک یا دور باشه و کار خودش رو می کنه. از قضا دیروز آقای هاید من به شدت قدرت گرفته بود و فعال بود. دیروز آقای هاید به غیر از آقای هاید بودنش به دلایلی...
-
ایده ای ندارم!
یکشنبه 25 فروردینماه سال 1387 22:55
خب دیدین بعضی وقتها آدم گیر می ده به یه کاری و ول نمی کنه خب من الان همش فیلم نگاه میکنم خب الان منتظرین که من بگم چه فیلم هایی! اما من نمی خوام لیست همه رو بگم بلکه می خوام از یکیش فقط بگم : Sweeny Todd خب من این فیلم رو دیدم ، با اینکه بهم گفته شده بود که نبینم، به یک دلیل چون توش Jonny dep داشت، یعنی خداییش از خیلی...
-
به نظر شما....؟
جمعه 23 فروردینماه سال 1387 02:16
مدتیه دارم نگاش می کنم. ازش خوشم می یاد. نمی دونم دقیقا چی توی اون، انقدر من رو جذب کرده. از این خانم های میانسال خیلی خوشتیپه که با وجود قرار داشتن در اواسط دهه چهارم زندگیش، مطمئنی کلی کشته مرده داره. قدی بلند و صورتی خوش تراش و دستهایی کشیده داره. دوتا چیز توش توجهم رو خیلی جلب کرده یک گردنبند فیروزه ای بلند و بعد...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 16 فروردینماه سال 1387 03:20
خب من دقیقا اولین برخورد که اون عکس رو دیدم یاد کنا و کاپیتان مدلاک افتادم! دقیقا کشتی اونا همیجوری بود و همینطوری هم هی تو ی آب کج و راست می شد و راه می رفت! خب پس جایزه بدون بورو برگرد می رسه به زهرا ! چون دقیقا درست گفت نه البته مثل نقره ای که ۱۲۰ تا اسم ردیف کرد که حالا یکی از توش درست در بیاد:) راستی قابل توجه...
-
خلیج همیشه فارس من!
یکشنبه 11 فروردینماه سال 1387 00:05
خب ایندفعه سفر نامه مصور براتون می زارم! چونکه به غیر از این عکسها و متنی که اوندفعه در مورد جا موندن ازهواپیما گذوشتم بقیه اش دیگه خیلی شخصی بود. فقط بهتون توصیه می کنم که همیشه سعی کنید چندتا دوست خوب داشته باشید که اقصی نقاط ایران پراکنده باشن و شما بتونید هر چند وقت یکبار برید سرشون خراب بشید;) اینجا ساحل جنوبه!...
-
ماهی نارنجی کوچولو
پنجشنبه 1 فروردینماه سال 1387 01:03
ماهی قرمزی که باسیه شب عید خریدیم یه چشم نداره! یعنی یه چشمش بستست. قرار شد بعد از اینکه کار های شب عیدش رو انجام داد بریم دامپزشکی درمانش کنیم! تجریش رو دوست دارم تو ۲۹ اسفند. از آدم لبریزه! همچنین از ماهی و گل و سبزه و فروشنده! با اینکه نمی شه حتی حرکت کرد چه برسه به خرید، اما نگاه کردنش خیلی لذت بخشه! اونهمه حرکت و...
-
به خاطر همه گوش ماهیها
چهارشنبه 29 اسفندماه سال 1386 08:07
از ساعت ۴ همه چیز رو جمع کرده بودم و منتظر اومدن دوستم بودم. می خواستم ساعت ۵:۲۵ تا ۵:۳۰ حرکت کنم . دوستم خسته از سر کار اومده بود و من ازش خواستم که باهام نیاد و اون مثل همیشه بعد از کلی خواهش و التماس قبول کرد. چون اصولا آدمیه که اول انجام کار بقیه براش مهمتر از حال خودشه و سخت می شه راضیش کرد که به فکر خودش هم...