چرک نویسهای جادویی

اگر جلوی اشتباهات خود را نگیرید، آنها جلوی شما را خواهند گرفت

چرک نویسهای جادویی

اگر جلوی اشتباهات خود را نگیرید، آنها جلوی شما را خواهند گرفت

می دونین کلا یه ذره سخته آدم بعد یه سکته ناقص در امر نوشتن دوباره برگرده و بنویسه البته لذت بخشه کلا اینکه دوباره جایی هست که من می تونم اظهار فضل کنم منو خیلی خوشحال وکنه . خلاصه می گفتم که یه کم این کار سخته دوباره بتونی سوژه پیدا کنی و بیای بنویسی ولی خوب الان باسیه اینکه عریضه خالی نباشه و ما هم چیزکی گفته باشیم و کلا چون من عادت به نوشتن متن های کوتاه ندارم این چندتا جمله قصار رو ازما داشته باشید تا بعد !

در ضمن لوکیشنی که این جملات قصار در آن در شده بسیار فرح بخش و دلپذیر بوده و به جملگی پیشنهاد می کنم یه سر اونجا بزنید خوبه ست :)

-> وقتی خودت باسیه خودت سنگینی ٬ تحمل حضور یکی دیگه ٬ خیلی سختره !

-> هیچکس انقدر وقت نداره که کنار جاده وایسه و از رهگذری که کنار جوی آب نشسته ٬ بپرسه : ببخشید چی شده؟‌

-> یادم قبلنا یه روزی داشتم فکر می کردم ٬ فکر می کردم ٬ فکر می کردم ٬ ناگهان حرکت یه مورچه خلوت تنهایم رو بهم زد و رشته افکارم پاره شد . دیگه سوزن نخی پیدا نکردم که بهم بدوزمش . از اون روز به بعد رشته افکارم پاره است !

-> یکی از سوالهای فلسفی قرن می تونه این باشه : کدوم این دوتا مهمتره ٬ عشق یا معشوق ؟ کدومش دوست داشتنی تره ؟ برای رسیدن به کدومشه که آدم اینهمه دست و پا می زنه ؟ اصلا مثل جریان مرغ و تخم مرغ ٬ اول عشق بوجود اومد و از عشق معشوق یا اول معشوق بوجود اومد و از معشوق ٬‌عشق ؟‌

-> یه روز یکی رو دیدم که بخاطر عشق از معشوق گذشت ٬ یکی رد شد و گفت : آدم عاقل وقتی معشوق نباشه ٬‌عشقی نیست . دلت به چی خوشه ؟ اون یکی جواب داد : عشق من ماله منه ٬ می تونم تو قلبم نگهش دارم ٬ می تونم برای خودم محبوسش کنم . هر وقت دلم خواست بیارمش بیرون نگاش کنم . اما معشوق رو نمی تونم ! معشوق نمی شه زندانی کرد ٬ نمی شه نگهش داشت اون باید بره تا عشق بمونه . اگه معشوق رو زندونی کنم ٬‌عشق می ره . این دوتا هیچ وقت یه جا نموندن چون ....

-> به نظرم کلا جدی نگیرید ٬ بیشتر جریان لوکیشنست :)