-
یکم بیاین نظر بدین
سهشنبه 19 دیماه سال 1385 00:49
یه مسئله اجتماعی - اخلاقی ! فرض اولیه : شما خانم هستید (دختر) فرض دوم : مدل پوششتون، مدل لباس دخترهای معمولیه ، مانتو و روسری . خیلی تنگ و توروش نمی پوشین اما خیلی محجبه هم نیستین . اندازه روپوشتونم تا بالای زانو هستش ! فرض سو م : شغلتون مثلا برنامه نویسه و تو یه شرکت کامپیوتری - نرم افزاری کار می کنین . صورت مسئله :...
-
زشت و زیبا
دوشنبه 18 دیماه سال 1385 10:08
پرده اول :(داخلی پارکینگ بعداز ظهر ) رئیس یه مجموعه شرکت، یکی از موسسینش . یه لوتیه بچه ظفر و Citizen آمریکا . خدای روانشناسی که 60 -70 تا کتابی که تا حالا خونده رو می بره کلا زیر سوال . دارای چشم بصیرت که با یه نگاه تا فیها ما خالدونتو در می یاره (البته اینش درسته از بس که ...) . یک ساعت حرف می زنه . نیم ساعتش که...
-
دو دوتا می شه چهارتا یا می شود = است !
پنجشنبه 7 دیماه سال 1385 02:17
پلان 1 : رو بیلبورد می بینی نوشته ، "ستاره می شود " عکس انتظامی وامین حیای روشه ، رد می شی اما انتظامی همیشه تو ذهن آدم می مونه پلان 2: احساس می کنی که تفریحات سالمه میخوای و بعد مدتها می ری سراغ سینما .از بین تمام فیلمهای روی پرده با یه ذره بالا پایین بازیگرها و موضوعات فقط می مونه "بی وفا" . حداقل بازیگرش تا حالا...
-
افتتاحیه شب یلدا
جمعه 1 دیماه سال 1385 03:12
جانا ترا که گفت که احوال ما مپرس بیگانه گرد و قصه هیچ آشنا مپرس زانجا که لطف شامل و خلق کریم توست جرم نکرده عفو کن و ماجرا مپرس من ذوق سوز عشق تو دانم نه مدعی از شمع پرس قصه زباد صبا مپرس هیچ آگهی زعالم درویشش نبود آنکس که با تو گفت که درویشرا مپرس از دلق پوش صومعه نقد طلب مجوی یعنی زمفلسان خبر کیمیا مپرس نقش حقوق و...
-
ماجراهای مش ملالدوله - 2
یکشنبه 30 مهرماه سال 1385 15:26
"ا هه که خسته شدم ، ننه از بس تو این آشپزخونه کار کردم ، دیگه پیر شدم . وقت استراحتمه ، وقت اینکه بشینم نوه های قد و نیم قد دورم باشن با اونا بازی کنم سرگرم شم . اِ ی مادر ، آرزو به دلم مونده عروسی تورو ببینم آی زمونه ....." این صدای ننه قربونه که از تو آشپزخونه می یاد . مش ملالدوله که خسته و کوفته از سر کار اومده بود...
-
چرا رفتم تو کف ؟
پنجشنبه 20 مهرماه سال 1385 10:30
دیشب یه فیلمی دیدم به اسم Mariage Me & You . که اولش فکر کردم درباره ۲ تا زوج و باید جالب باشه . تا ۴/۱ فیلم هم همین جوری بنظر می یومد یعنی که یه دختری با یه پسری ازدواج می کنه تو شب عروسیشون دوستاشون با هم آشنا می شن اما یهو جریان برعکس شد و معلوم شد که نه آقاجون اصلا فیلم درباره دو جنس مخالف نیست درباره دو جنس...
-
شما یه جوجه کلاغ پیدا کنید ، چیکار می کنید ؟
دوشنبه 17 مهرماه سال 1385 15:44
برای یک جوجه کلاغ گم شده روی پشت بوم ! سلام جوجه کوچولو ! تو خیلی نازو جیغ جیغو بودی اندازه یه نصف روز پیشمون بودی هیچی هم که نخوردی و بعد هم گذاشتی رفتی جوجه کوچلو نمی دونم الان کجایی ! اما اینارو باسیه غذر خواهی از تو می نویسم ! جوجه کلاغ ساه سوخته ناز نازی : - ببخش که ما آدمها از چیزهای ناشناخته می ترسیم - ببخش که...
-
چشمها را باید شست ، جور دیگر باید دید !
یکشنبه 16 مهرماه سال 1385 11:56
چند وقت پیش بود ، یهو به این نتیجه رسیدم که باید بفروشمش . همه می گفتن کار درستیه ، زود بفروشش - تو که استفاده ای نداری ! - منم حراج کردم و اولین مشتری که اومد فروختمش . بعدش همه گفتن خیلی ارزون فروختی ، عجله کردی . ولی دیگه کار از کار گذشته بود . همیشه همینطوره ، اول می یان زیر گوشت می خونن که اینکارو بکن بکن بکن...
-
یک ذره خود تحویل گیری !
چهارشنبه 12 مهرماه سال 1385 15:05
این مال دیروزه اما دیروز این blogsky وا نمی شد به خاطر همین افتاد امروز : امروز روز تولدمه ،یعنی دقیقا دیشب ۱۲ شب من بدنیا اومدم . بازم دقیقتر یعنی که دیشب بعد از یکسری فعالیتهای مذبوحانه ای که شامل لوس کردن خودم برای ورود به این دنیا بوده و بعد اینکه همه دکترها و پرستارهای اطرافم با هزار ان درخواست و خواهش و در...
-
دوستم می یاد
یکشنبه 9 مهرماه سال 1385 15:48
- کاش.دراین.دنیاسه.چیزنبود.عشق.غرور.دروغچون.روبرغروردرباره...عشق.دورغ.میگویند ارسال 11:08 صبح - Shoma? - Shoma? ( ارسال همون موقعها ) - در جوانیپاک.بودن.***مشکل.است.مشکل.ما.....دختران.خوشگل.است*.... (ارسال 18:48) - Shoma? (مشخصا همون موقع ) (ساعت 20:49 همون روز موبایل زنگ می خوره یک شماره ناشناس مال تهران. گوشی رو...
-
امتحان میشه یک دو سه !Action
جمعه 24 شهریورماه سال 1385 19:34
مش ملالدوله (mashmalodoleh) صبح از خواب پا می شه یه کش و قوسی به بدنش می ده یه غلت دیگه هم تو تخت می زنه . لای چشمها شو بزور باز می کنه تا بتونه یه نگاهی به ساعت روبروش که کج نشسته روی میز بکنه .حدود ۶:۳۰ و هنوز ۶:۳۰ نشده ، می دونه که وقتشه اما دلش نمی یاد رختخواب به این دوست داشتنی رو ول کنه ! حالا چشمهاشو محکم بسته...
-
و حالا کمی عذرخواهی
شنبه 18 شهریورماه سال 1385 22:18
همیشه همه چیز اونجوری که آدم می خواد اتفاق نمی یفته .٬ همیشه فکر می کردم که هر چی اینجا بنویسم فقط باسیه اینجاست و می شه یه جوری از بیرون جداش کرد یعنی که اینجا این آدم با اون آدم بیرون فرق داره . یه جورایی مثل mr jakil& Dr hide حالا از یه جنبه های دیگه . ولی خوب واقعیتش اینکه به هر حال هردو از یه جسم ناشی می شن و...
-
آییی مسلمانان مرا وقتی مودمی بود !
سهشنبه 7 شهریورماه سال 1385 09:02
بابا جااننننن مودمم خرابه ، یعنی نمی دونم چشه چون که وقتی می زنمش به تلفن ، خط و قطع می کنه دیگه بوق نداره ;( حالا من تو خونه اینترنت ندارم وگرنه یک عالمه حرف تو گلوم گیر کرده اینجا هم که شرکته و خوب اطولا جای کاره نه جای وبلاگ نوشتن ;) گو اینکه حالا بعضی وقتها استثنا هایی هم بوجود می یاد ! خلاصه که ایهالناس من...
-
حرفی که درست گفته نشد و شما هم درست نمی خونینش !
سهشنبه 31 مردادماه سال 1385 23:23
یه مدت می خوام یه متنی بنویسم اما کلماتش کنار هم جور در نمی یاد ولی متنی که می خوام بنویسم درباره اینه که قدر چیزهایی که دارین رو بدونین قدر اونهایی که دورو برتونن اون کسایی که هرروز می بینیشون و ساده از کنارشون می گذرین رو بدونین . یعنی دقیقا به جای اینکه بشینین هی قور بزنین که چرا اینجوری نشد چرا اونجوری نشد یا...
-
...
شنبه 28 مردادماه سال 1385 23:46
شده تا حالا یه صحنه توی یک لحظه برای همیشه تو ذهنتون بمونه . یه لحظه و یک نگاه دقیق . یک برقی آنی نگاهی ولی خیلی عمیق ! نگاه یه رهگذر وقتی داشتی رد می شدی . چشمهاش چشمها همیشه تو ذهن آدم می مونن . اون خاطره انگار هک می شه توی کلت . اول همش یادته ٬ همه لباسهاش ٬ قیافش .بعد کم کم بقیه اش محو می شه ولی چشمهاش می مونه و...
-
مامان جون کیف رو بردار بیار !
شنبه 28 مردادماه سال 1385 23:19
واقعا هنوز تو بعضی از خانواده ها فکر می کنن که دخترا بای اینن که دنبال مامانشون را برن و عصای دست باشن و هرچی مامانشون گفت انجام بدن . پسرا هم به این درد می خورن که راه برن و یکی بهشون سرویس بده و بعد هم بزارن برن (بدترین حالتش وقتیه که پسره کوچیک تر از دخترس به همه اینا وظیفه مواظبت بزرگتر رو هم باید اضافه کرد ) حالا...
-
یوبوست فکری ! (عنوان بهتری پیدا نشد )
شنبه 28 مردادماه سال 1385 23:04
وقتی حرفی برای گفتن دارم و اهمال می کنم که بنویسمشون ٬ می ذارمش گوشه ذهنم ذخیره بمونه تا بعدا بیام و بنویسمش . وقتی که این حرفها تعداشون زیاد بشه دیگه اون گوشه ذهنم جا نمی شن شروع می کنن نقاط دیگه رو هم اشغال کردن و بعد می رن قاطی فکرای دیگم می شن . قاطی کارهای روزمرم ٬ فکرهای آیندم ٬ خاطرات گذشتم . توی همش نفوذ می...
-
ببخشید؟!
شنبه 21 مردادماه سال 1385 12:43
از پچ پچهای در گوشی ، از زمزمه حرفهایی که نباید بشنوی و می دونی جریان داره بدم می یاد ا ز اینکه آدمها بعضی وقتها به خودشون اجازه می دن که به جای تو تصمیم بگیرن و تورو خر فرض کنن ، بدم می یاد از این هوای مسمومی که در اثر حرفهای در گوشی بوجود می یاد از اینکه همه جا بوی خیانت می ده بوی نادیده گرفتن احساسات یکی دیگه بدم...
-
قابل توجه کلیه جیرک ها و خرسها
جمعه 20 مردادماه سال 1385 02:55
امروز (یعنی امشب ) یه اتفاق جالبی افتاد یکی از دوستان یه باگ منطقی از این سردر وبلاگ ما گرفتن که اصلا کلا یه جیرجیرک نباید عاشق یه خرس بشه . ما اول اومدیم از حقوق جیرجیرک ها دفاع کنیم و کم نیاریم گفتیم نه چرا مگه جیرجیرک چشه ؟ اصلا چرا ؟ و دلایل زیر رو شنیدیم که نه تنها باسیه همه جیرجیرک ها و خرسها قابل تعمقه بلکه...
-
دلواپس شادمانی تو هستم !
دوشنبه 16 مردادماه سال 1385 10:43
مردم همیشه در آرزوی دیدار کسی هستند که به آنها یاری رساند تا بهترین "من " درون خود را کشف کنند تا درون پنهان خود را بازیابند، و به آن اعتقاد پیدا کنند و در جستجوی بهترین خود باشند. هنگامی که از عهده انجام چنین کاری برای مردم بر آییم نباید از آن سر باز زنیم ، نباید فقط گوش شنونده باشیم . ماری هکسل (کاشف استعداد های...
-
حالا بعدا می گم ....
یکشنبه 15 مردادماه سال 1385 01:08
خیلی وقته که به گریه هام می خندم غزلک ! آقا جان درشو تخته کردیم . چارتا میخ و چارتا تخته خرجش بود . حالا دیگه هرکی اون تو موند همون تو بمونه هرکیم بیرونه که بیرون تشریف داشته باشه ولی تا اطلاع ثانوی عبورو مرور درون پمپ تصفیه خون بدن من ممنوعه یا باید تو باشی یا بیرون دیگه دم در بده . حالا دیگه تصمیم با شما ! خوش بگذره
-
صاف وایسین یه عکس دسته جمعی بگیریم !
یکشنبه 15 مردادماه سال 1385 00:53
می گم کلان چه احساسی دارین وقتی از بین یک عالمه عکس جورواجور یدونه عکس درست حسابیم از خودتون پیدا نکنین که بتونین بذارین در معرض عموم همش عکس برو بچز و فامیل و دوست و آشنا که توی یه چندتایی از عکسهای دست جمعی یه نمایی از خودتون هست خلاصه می گن که این از مزایای دوربین داشتنه که اینجوریه . به هر حال حالا من چه بکنم ؟...
-
"نرگس" آیا اینچنین است؟
یکشنبه 15 مردادماه سال 1385 00:37
آقا طبق آخرین پیشنهادات اعلام شد که برای حمایت از حقوق پایمال شده و برای پاک کردن این لکه ننگی که بر دامن پاک (حالا شما بخونین شلوار) کلیه پدران زحمت کش مهربان فداکار و فروتن این مرزوبوم ،قرار داده شده . یک تظاهرات بر علیه کلیه دست اندرکاران مجموعه شنیع و معلوم الحال نرگس که کاملا برای خدشه دار کردن چهره پدر ها ساخته...
-
بی ربط
جمعه 23 تیرماه سال 1385 16:10
۱->آقا جان وقتی می گی بدیهیه بعد می گی خب کسی اگه اشکالی داره بپرسه ! خوب معلومه هیچکی صداش در نمی یاد چون یعنی که اونی که سوال داره خنگه ! ۲->تا حالا احساس کردین یه جاهای هست که انگار یه تیکه از گذشتتون تو ش گیر کرده انگار یه چیزی اونجا جا مونده٬ بعد وقتی می ری اونجا انگار اون تیکه از پازل بر می گرده سر جاش در...
-
شانسی بود آقا شانسی بود!
دوشنبه 19 تیرماه سال 1385 01:37
آقا من نمی دونم من دگمم من متعصبم من منطق سرم نمی شه هر چی که هست فرانسه باید می برد اصلا من که اعلام کردم فرانسه خوب هم بازی کرد باید می برد ایتالیا ها شانسی بردن ! همینه که هست تازه زیدان هم کار خوبی کرد حق یارو بود . الانم کلان اعصاب ندارم چون بازی که به پنالتی بکشه که بازی نیست شانسه ! بعله همنیه آقا حالا چون...
-
ای مادر ایران زمین ما !
دوشنبه 19 تیرماه سال 1385 00:54
یکی از دوستامون رفت ! حتی شنیدن صداش پشت تلفن برای چند لحظه ٬ اینکه می گفت بهتر بود اونجا بودم توی مهمونی خداحافظی، و من نبودم ،به اندازه کافی وحشتناک و دردناک بود. حتی با اینکه به قول یکی شاید ما هر چند وقت یکبار همو می دیدیم ٬ شاید هر ۲ ماه یا ۳ ماه یکبار . ولی شنیدن و دیدن این رفتنها دردناکه . اینکه این دوستمون...
-
بشکن بشکنه
جمعه 16 تیرماه سال 1385 22:23
بعضی از ما آدمها موجودات غریبی هستیم . گویش متفاوتی داریم . توی بعضی از ما یه آینه کارگذاشتن . برعکسیم ! می خندیم درحالیکه گریه می کنیم. سلام می کنیم در حالیکه می گیم خداحافظ. دعوا می کنیم در حالیکه می گیم دوستت دارم. کار می کنیم در حالیکه متنفریم از کار. حرف می زنیم ٬ حرف می زنیم ٬ حرف می زنیم در حالیکه عاشق سکوتیم....
-
خداحافظ دوستم !
جمعه 16 تیرماه سال 1385 22:15
من از تغییر می ترسم ٬ چون دوست دارم به اطرافم بچسبم ! هر آدمی دریه نقطه شروع می کنه به ساختن٬ ساختن دنیای خودش. آدمهاشو انتخاب می کنه٬ دوستاش٬ رئیسش٬ همکاراش٬ آدمهارو اونجوری که خودش دوست داره می سازه٬ اونجوری که دوست داره می بینه٬ رابطه هاشو تعریف می کنه : با یکی می خنده٬ بایکی گریه می کنه ٬ با یکی صمیمی می شه ٬ با...
-
همینجوری
جمعه 2 تیرماه سال 1385 15:35
کنیفی آخر هفته اینه که وقتی داری تنهایی ساعت ۱۱ شب بر می گردی خونه و تو اتوبان خلوت دستتو زدی زیر چونتو داری تنهایی با خودت رانندگی می کنی دوتا ماشین جلوی دارن با هم گپ دوستانه می زنند تو ام پشتشون گیر کردی و اجبارن باید نگاه کنی ! راستی تولد همه متولد شده های این ماه جدید و ماه قبلی هم مبارک !
-
پرچونه!
سهشنبه 30 خردادماه سال 1385 00:39
حرف می زنیم ٬ حرف . حرف . حرف می زنیم می شینیم ٬ راه می ریم ٬ حرف می زنیم ! می خندیم ٬ گریه می کنیم ٬ حرف می زنیم ! حرف . حرف . حرف می زنیم ! زندگی می کنیم. پا می شیم ٬ می رقصیم ٬ حرف می زنیم ٬ تاب می خوریم ٬ میوه می خوریم ٬ حرف می زنیم زندگی می کنیم ! دوست می داریم ٬ دوست داشته می شیم ٬ حرف می زنیم ! متنفر می شیم ٬...