-
ببخشید می شه نفس بکشم ؟!
دوشنبه 31 اردیبهشتماه سال 1386 00:04
چه احساسی داری وقتی یکی دستشو تا آرنج فرو کرده باشه تو حلقت ؟ دقیقا احساست چیه اگه این عمل به صورت ممتد 8 ساعت ادامه داشته باشه ؟!! شاید مثل احساس امروز من ، وقتی عصر از شرکت اومدم بیرون باشه ! می دونی فقط مسئله صدا نیست که تو یه جای شلوغ آدم رو اذیت می کنه ، مسئله حرفه ! اینکه چی می شنوی ! داد بیداد ، تیکه های...
-
عرضی نیست !
شنبه 29 اردیبهشتماه سال 1386 23:45
آرزوم الان اینه ، یک لبخند و یه بی خیالی و خوش و رها ! همین خوش بگذره
-
چگونه خاله زنک بشویم !
سهشنبه 25 اردیبهشتماه سال 1386 06:42
مدتی اینجا ننوشتم و دلیلش مثل همه بی حوصلگیم بود ،اما واقعیتش این بود که مطلبی تو چنته نداشتم که زندگی همش روال عادی بودن و نبودن بود! امروز نوبت بیابون داشتم، کلا روزهای که نوبت بیابون دارم ، درجه Depام بیشتره. دقیق نمی دونم به چی برمی گرده اما بعضی وقتها فکر می کنم به اینکه اونجا آدمهای کمی هستن که میشناسم هم...
-
دست بزنید شادی کنید که تموم شد!
دوشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1386 23:17
خب اینم ادامه ماجرا ! وقتی همه سه تا خانم دوست و همسایه رو پیاده کردن، برگشتن خونه و اونجا بود که یکدفعه نطق ننه قربون بازشد که : آره ، همچی فکر می کنه نوبرشو آورده این شمسی خانم (همون همسایه سه دیوار اونورتر) انقدر می گفت دختره خوش هیکله لاغره، که فکر می کردی از این هنرپیشه هالیوودیاست. این قشنگ یه لایه چربی زیر...
-
یکی مونده به آخر ماجرای خواستگاری مش ملالدوله !
یکشنبه 16 اردیبهشتماه سال 1386 00:11
خب اینم از این ، راستی حتما اول اینو بخونید قبلش ، چون این از ادامشه و وسط ماجراست ! بعد از صف آرایی درست و حسابی که جلوی حریف انجام داده بودن، حالا همگی ردیف نشسته بودن روبروی ردیف دشمن،(ببخشید خانواده عروس!) و هر دو طرف داشتن همدیگر رو بِروبِر نگاه می کردند. البته به غیر از مش ملالدوله و دختر آقای فلانی که هر دو گل...
-
یکم چرت و پرت و الکی پلکی!
شنبه 15 اردیبهشتماه سال 1386 01:05
بنظر شما وقتی سه تا آدم روز تعطیل دارن کار می کنن ، چرا اون تنها دختره جمع که باید دنبال غذا باشه ؟ 1- چون دخترا default ذهنیشون اینه که باید این جور کارها دوخترونست و اونا باید بکنن ؟ 2- چون پسرا default ذهنیشون اینه که این جور کارها دوخترونست و دخترا باید این کارو بکنن ؟ 3- چون دخترا دوست دارن همش کمک کنن و فکر می...
-
پست نصف شب!
پنجشنبه 13 اردیبهشتماه سال 1386 01:59
هر وقت که ماه کامل رو می بینم ، یاد این حرف می یوفتم که وقتی بچه بودیم بهمون می زدن که نمی دونم برای ترسنوندن ما از چه چیزی بود، اما می گفتن دیوونه ها تو ی شبهای ماه کامل ، دیوونه تر می شن ، یا اینکه دیوونگیشون معلوم می شه ! مثل گرگ آدم نما. منم هربار که ماه کامله ، یکم می ترسم و چند دقیقه صبر می کنم تا ببینم اتفاقی...
-
اینو بخونید ، باستون خوبه !
دوشنبه 10 اردیبهشتماه سال 1386 21:42
می یام بیرون که یه هوایی بخورم ، همه می گن اینجا که بیابونه هواش خوبه ،منم از سر لجبازی با همه مخالفت می کنم و می گه نه، اله ، جینبله ! اما حالا دیگه کوتاه اومدم ،خسته شدم از لجبازی ، می گم آره بابا هوا عالیه ، اینجا بهشته ، منظره اش خداست! می یام که از اینهمه باحالی استفاده کنم ، می بینم که بعله دارن ، بیابون رو شهر...
-
برای فیروزه و نقره ای و تولد اسکاییشون !
شنبه 8 اردیبهشتماه سال 1386 01:11
دارم با فیروزه توی چت حرف می زنم که یهو می پرسه : "غزل، تولد بلاگ اسکای می ری؟!" می گم : آره چه باحال، کی هست؟ می گه : نمی دونم، هنوز معلوم نیست. می گم : چه جالب، تو هم می یای اینجا، با هم می ریم دیگه، نه؟ خوش می گذره ها! " همون موقع به نقره ای PM می دم که : "هی! می دونی تولد بلاگ اسکایه ؟ می یای بریم؟ " میگه : از کجا...
-
چی می خواستم بگم چی شد !*
سهشنبه 4 اردیبهشتماه سال 1386 22:44
خب امروز یک کشف تازه کردم ، خوندن وبلاگ مردم ، بخصوص وبلاگهایی که توش افراد در مورد زندگی روزمره هم مطلب می نویسن ، درست مثل اینکه تو از پشت یک پنجره داری رفتارهای اون آدم رو نگاه می کنی ، البته با این تفاوت که اون تو رو نمی بینه و اینکه برای دیدن همون یک پنجره رو داری ! یه کشف دیگه هم قبلا کرده بودم و اون این بود که...
-
تبلیغات قبل از اکران یا وقتی حمومک مورچه داره
دوشنبه 3 اردیبهشتماه سال 1386 21:28
خب آقایون و خانم های محترم ، به عرضتون جلو جلو می رسونم که آخر این هفته من قراره تکلیف این جناب مش ملالدوله رو بعد از 7 ماه آزگار روشن کنم و از وسط مجلس خواستگاری بکشمش بیرون ! خب احتمالا خیلیهاتون یادتون رفته بود که جناب مش ملالدوله ای هم وجود داره ، اما این اصلا به این معنی نیست که ایشون وجود ندارن ،نه!برعکس در کمال...
-
من و مامانم و امرسان*
شنبه 1 اردیبهشتماه سال 1386 21:55
متنفرم ، از باند بازی متنفرم ، از تیم من تیم تو متنفرم ، از حرفهای در گوشی که وقتی رد می شی آروم می شه متنفرم ، از اینکه هیچ وقت نمی تونم تو هیچ تیمی باشم متنفرم ، از اینکه همیشه بین دو تا صندلی^ نشستم متنفرم ! از اینکه به خاطر پول می رم سر کار متنفرم ، از اینکه راحت سرم کلاه می ره متنفرم ، از اینکه زود عصبانی می شم...
-
پیله ای در خواب!
سهشنبه 28 فروردینماه سال 1386 09:15
کاش من را رها می کردند این دشمنان به ظاهر دوست و دوستان به ظاهر دشمن. کاش من ، در سکوت سنگین پیله ای کرم وار در هم می پیچیدم، و نمی ترسیدم از وحشت مردن در تنهایی و نمی شکافتمش برای دیدن کورسوی نوری ، که از دور دست می آمد. کاش می گذاشتند محبت گل می داد و آن را در دستان بادی سرخوش از حرفهای تند، به سخره نمی گرفتند و...
-
وقتی بیابون بشه دشت و من دپرس باشم !
یکشنبه 26 فروردینماه سال 1386 11:33
بد فرم بهار شده ، همه صحنه های مورد علاقه من داره هر روز دیده می شه ، درختهای کنار اتوبان مدرس (شمال به جنوب) که تو زمستون نوک همشونو می چینن ، و تو بهار وقتی از بغلشون رد می شی ، سر تا پاشون (حالا نه دقیقا تا خود پاشون ولی اکثر بدنشون !) سبز شده ، یه سبزی جالبی داره ! صحنه جالب روییدن جوونه ها رو ی درخت وقتی می بینی...
-
داستان روزی که پرتقال از شیلی می یاد و مامانم از مکه !
سهشنبه 21 فروردینماه سال 1386 21:11
صبح کله سحر : سر صبحانه تو شرکت ، بحث سر نحوه کار کردن تو خونه بود و یکی از همکارامون در جواب تیکه ای که آقای کنترل پروژه انداخته بود، به شوخی گفت :" مگه من مثل توام؟!" ایشون هم سریع با قیافه حق به جانبی گفتن :"مگه من چمه؟مگه من هر کاری دلم خواسته نکردم؟مگه کم از زندگیم لذت بردم ؟! " حالا جنبه کَل کَلشو که بزاریم...
-
وقتی خیلی حس نوشتنم می یاد و سر کارم !
شنبه 18 فروردینماه سال 1386 22:26
گابریل گارسیا مارکز در توصیف نوشتن می گه : "نوشتن یک جور هیپنوتیسم است. اگر موفقیت آمیزباشد، نویسنده خواننده را هیپنوتیسم کرده است. هرجا نویسنده تُپق بزند، خواننده از خواب بیدار می شود، از هیپنوتیسم بیرون می آید و از خواندن دست می کشد. این عملی است مداوم که طی آن با صحبت و ریتم خواننده را مسموم می کنید. " مدتهاست که...
-
شماره تلفنتون چنده ؟
دوشنبه 13 فروردینماه سال 1386 01:53
تلفن زنگ می زنه، صداش رو اعصابمه . وسط شستن جورابهام دستهای کفی رو پاک می کنم و می رم که به اولین گوشی دم دست برسم.ساعت ۱۰ شبه و دوتا دانشمند کوچولو خوابیدن! سریع جواب می دم ، یکی اونور خطه و می خواد آمار امروزمون رو بگیره . می خواد از زمین و زما ن بپرسه ،اینکه کی کجا رفته.من از ته گلوم صداهایی در میارم که قاعدتا باید...
-
یکم خزعبلات !
یکشنبه 12 فروردینماه سال 1386 03:03
آقا می خواستم یک متن گنده بنویسم در باره جنگ و کلی فغان و داد که من جنگ نمی خوام و کلی آه سوزناک و حرفهای نوستالژیک دیگه .. اما یه گپی با دوستان سیاسیمون زدیم فرمودن شما عقلتون نمی رسه ، قرار نیست هیچ خبری بشه ، همه مواظبن آب تو دل شما مردم تکون نخوره ، بعدشم اومدم این آهنگ وبلاگم رو گوش دادم ، دیدم اصلا به اون متن...
-
زمان استفاده از دنده پنج !
دوشنبه 6 فروردینماه سال 1386 09:08
خب همه غر غرهایی که تو پست قبلی کردم سرجاش بلکه بدتر ، بخصوص که از اصفهان هم یه چندتا مهمون دوست داشتنی اومده ولی من دو روزه نتونستم برم ببینمشون و تازه هر روز خونه یکی از افراد فامیلمون ظهر مهمونیه ، همه هستن. اما خب اگه بخوایم همه چیز رو راستشو بگیم اینه که خداییش کیف سر کار رفتن تو این روزا اینه که می تونی صبح کله...
-
شبیه سازی شب ۱۳ تو ظهر روز ۳ ام عید!
جمعه 3 فروردینماه سال 1386 13:10
امروز روز آخر تعطیلاته ، یعنی از فردا بازم کار و شرکت و صبح رو شب کردن. نمی دونم چه حس مزخرفیه این بزرگ شدن که حتی عید رو هم از بین می بره. کل عید دوست داشتنی شد دو روز گذشته که به مهمونی و بی خیالی گذشت. به عید دیدنی و شیرینی های کوچولوی عیدی که می شه درسته قورتشون داد. به ظرفهای کوچولوی آجیل که خالی نمی شن و به عیدی...
-
می خوام بگم ... می خوام بگم.. خب خودتون ببینید!
چهارشنبه 1 فروردینماه سال 1386 00:58
امروز آخرین روز سال ۸۵ بود، از اولش انگار نمی خواست تموم بشه . همش داشت کش می یومد با اینکه همه آدمهایی که تو شهر مونده بودن با سرعت نور سعی می کردن همه کارهای عقب افتادشونو انجام بدن و زودتر برسن به اونور سال اما این روز آخر سال ۸۵ می خواست انقدر کش بیاد که هیچ وقت تموم نشه . شاید دلش می خواست همیشه سال ۸۵ بمونه یا...
-
بزار همه به من بگن قانون شکن قانون شکن ....
شنبه 26 اسفندماه سال 1385 00:52
اولین نفس و که می دم تو و بعدش بیرون احساس می کنم اَه چه مزه بدی داره! تلخه . نَفَس بعدی رو سریعتر می کشم و سعی می کنم عمیق تر باشه و بعدش پوووفف . می دم بیرون ، بازم تلخه . فکر می کنم واقعا مردم هم خلن ها ! یذره صبر می کنم و بعد انگار که حتما باید تا ته دیوونگی برم پُک بعدی رو می کشم . دودی داره ها ! شیشه رو می دم...
-
عشق رفت
چهارشنبه 23 اسفندماه سال 1385 22:44
مدت زیادی بود که اینجا بود ، کارهای زیادی با هم کردیم . خندیدیم، رقصیدیم، شعر خوندیم، شکلات خوردیم، وبلاگ زدیم ، وبلاگ نوشتیم ، حرفهای قشنگ زدیم با دوستامون رفتیم بیرون ، کافی شاپ ، قهوه فرانسه ، درگوش هم پچ پچ کردیم ، سربه سر بقیه گذاشتیم ، یه عالمه رانندگی کردیم ، یه عالمه حرف زدیم ، رفتیم پیاده روی تو ولنجک ، کتاب...
-
یکم لوس بازی...
دوشنبه 21 اسفندماه سال 1385 15:13
فعلا همین ! عیدتونم مبارک !
-
بسه ، احساس خفگی می کنم!
شنبه 19 اسفندماه سال 1385 06:27
زن زن زن زن زن زن زن زن .... ۸ مارس روز زن راستش دیگه دارم خفه می شم . با اینکه با خودخواهی و بزدلی تمام چشمام رو می بندم که نه چیزی بشنوم نه چیزی ببینم با اینکه با یک حس گناهکارانه خیلی سریع از روی همه وب هایی که در این باره می نویسن رد می شم ، با اینکه چند روزه سعی می کنم به هیچ موضوع مربوط به هش فکر نکم . اما دیگه...
-
جاده...
شنبه 19 اسفندماه سال 1385 03:03
من دیشب جایی رفتم که می تونستم اونجا بمیرم. یعنی اگه همون لحظه اونجا دنیا برای من تموم می شد ، همه چیز توی زندگیم کامل بود و دیگه چیزی نمی خواستم ! خدا اونجا بود، کنار ستاره ها ،برفهای عظیم کوه و صدای آبی که می یومد و می رفت و جاده . حس غریب جاده ای که انسان رو می رسوند به اوج سکوت. سکوتی که تورو در بر می گرفت و تو ،...
-
اندر احوالات رقصیدن در سه اپیزود
جمعه 18 اسفندماه سال 1385 02:24
اپیزوداول :این شو های موسیقی رو دیدین که تو فضاهای عمومی مثل تو خیابون یا مترو نشون می ده و یکدفعه آهنگ شروع می شه و یارو خواننده ه از توی محیط شروع می کنه به خوندن و رقصیدن و مردم عادی هم دور و برشن و بهش نگاه می کنن . بعد هم که آهنگش تموم می شه یکدفعه همه چیز عادی می شه و مردم به حرکتشون ادامه می دن و خواننده هم...
-
یکم پرحرفی ... بقیش بعدا می گم !
سهشنبه 15 اسفندماه سال 1385 21:08
خب من الان بسیار بسیار زیر صفرم در نتیجه تا ۵ شنبه جمعه شنبه که تعطیله هیچ خبری از هیچ مطلبی نیست ، البته این سه روز یک عالمه همه حرفایی که گیر کردن و تو ذهنم ول وول می خورن رو می نویسم البته تجربه می گه که معمولا فکرهایی که خیلی وول وول می خورن به موقعش که می شه بیرون نمی یان . خلاصه اما ۵شنبه جمعه یه خونه تکونی درست...
-
طرز تهیه سالاد سیزار یا زندگی به سبکی کاملا دخترانه و آزاد!
جمعه 11 اسفندماه سال 1385 14:28
مواد لازم برای تهیه سالاد : 1- یک روز تعطیل کاری نه تعطیل رسمی مثل 5 شنبه و ۶ ساعت زمان خالی . 2- پول کافی در حساب بانکی یا کیف پول ، بهترین زمان برای تهیه این مورد اوایل ماه 3- یک عدد ماشین با سوئیچ ( پیش نیازها : گواهینمامه و دوست یا آشنایی که ماشین به شما قرض بدهد ) 4- توانایی در پیچاندن افرادی که می خواهند از مکان...
-
نزدیکیهای نقطه جوش ...
پنجشنبه 10 اسفندماه سال 1385 14:13
خیلی مسخره است ، من کلی حرف دار م که بزنم حتی کلی حرف هم نوشتم ، اما الان حوصله ندارم که اینجا بنویسم شون فقط میخوام غر غر غر غر بزنم همین ! اه خیلی امروز فردا و پس فردا روزهای مزخرفیه ! چرا دقیقا هیچکس وجود نداره که سه روز وقتش خالی باشه ؟ چرا دقیقا دقیقا دیشب باید من آن لاین اون ادی رو بیبینم و همه اون فکرهای .......