-
چو ایران نباشد، تن من مباد!
جمعه 6 مهرماه سال 1386 02:18
آدم وقتی با یه نویسنده معروف دوست باشه و یه شاعر مردمی و ورزش کار * رو هم بشناسه (حالا شایدم برعکس!) هی به همه بازیهای وبلاگی دعوت می شه ! مدتهاست که این بازی وطن رو دنبال می کنم از مال توکا و نیلوفر و نیک آهنگ کوثر هم خیلی خوشم می یاد، یه جورهای با مال نیلوفر خیلی موافقم . وقتی این جناب شاعر گرانقدر مارو دعوت کرد...
-
مردان کوچک
جمعه 6 مهرماه سال 1386 00:51
صحنه اول :داریم از چشمه برمی گردیم که متوجه اون دکل می شیم ،دقیقا کنار زمین تیراندازی توی ولنجک ساختنش که ما بهش می گیم زمین چمن ! هنوز کسی نمی دونه که این به چه درد می خوره . دفعات بعد یکی از پسرهای گروه که روابط عمومی خوبی داره و سریع از همه چیز سر در می یاره می گه اونو ساختن برای پرش بانجی! کلی ذوق می کنم، پرش با...
-
خیلی عجیبه مگه نه ؟
چهارشنبه 4 مهرماه سال 1386 14:42
بعضی وقتها ایده های به ذهنم می رسه و دست به کارهای عجیبی می زنم. چند وقت پیش بود که تو اتاقم نشسته بودم به ذهنم رسید که SMS بفرستم با این مفهوم که اگه بفهمی من دارم خودکشی می کنم، چیکار می کنی. نتایج خیلی باحالی گرفتم، جوابهایی مثل برو اینکا رو حتما انجام بده تا جملات امید بخش و روحیه دهنده! حتی چندتا از دوستام همون...
-
بازی و دوستام و وبلاگم !
یکشنبه 1 مهرماه سال 1386 13:19
خب ! من اصلا آدم خودخواهی نیستم،در واقع می خواستم که از ۱۱ مهر دوباره با یه داستان شروع کنم اما وقتی که شاذه اومد من رو به بازی دعوت کرد، قلقلک شدم که بنویسم و با خودم گفتم که خب حالا زودتر توی همین هفته اول به بهونه بازی شاذه می نویسم آخه شاذه خیلی به گردن ما حق داره :)بعد وقتی که جاوید اومد کامنت گذوشت که بنویس...
-
من نبودم، دستم بود!
شنبه 24 شهریورماه سال 1386 22:04
خب چند وقت که ما نبودیم ، فیروزه یه بازی شرکت کرده به اسم اینکه چرا وبلاگ می نویسین که من چون نبودم توش شرکت داده نشدم ، اما حالا می خوام خودم خودم رو تو یه بازی دیگه شرکت بدم به این اسم که چرا وبلاگ نمی نویسم ! یکی از دلایلش اینه که این چند نفر خیلی خوب وبلاگ می نویسن و من وقتی وبلاگهاشون رو می خونم و می بینم که مثل...
-
من قاطی کردم یا خدا، نمی دونم!
یکشنبه 11 شهریورماه سال 1386 11:52
فعلا هیچی ! به شما خوش بگذره پ.ن : ۱ : دلم یک بغل گریه می خواد،از این ضجه های اساسی از اون گریه ها که نفست بند می یاد. اما دلیلی ندارم یعنی دلیل هم دارم اشکی ندارم. گریم نمی یاد،بیشتر خندم می یاد! پ. ن : ۲: یه مدتی نیستم. یک هفتش که می رم یه سر ارمنستان من باب تفریح و تفرج و تحقیق بقیه اشم شاید گذوشتم از این دنیا...
-
دزدی ایده از جاوید و گوگل!
پنجشنبه 8 شهریورماه سال 1386 00:11
حوصله ندارم،اما دوست دارم بنویسم ! اما می خوام نوشته هام یه حرف باسیه گفتن باشه نه همش غر غر های روزانه، پس فکر می کنم که عکس بزارم تا زمانی که حرف درست حسابی داشته باشم! و این یعنی سرچ توی موتور گنده دوست داشتنی google ! جاوید Status گذوشته که از کار دنیا در تحیرم ! می گم از چیه دنیا تحیر می کنی می گه از اینکه اینجا...
-
خاله قورباغه و جناب هاپولی !
یکشنبه 4 شهریورماه سال 1386 23:18
هه هه هه ! اینکه این بغل داره می خونه ! خاله قورباغه است! حالا اینکه چرا دوستان فکر کردن که من کلا علاقه به قورباغه و اینا دارم بماند اما من یه جورایی عاشق این صدا و این شخصیت یعنی خاله قورباغه هستم (اینو تا حالا به کسی نگفته بودم ها!) ایشون یک قورباغه سبز گرد شلوغ پرسروصدا و مهربون هستن !من اولین بار توی فیلم گلنار...
-
زندگی معمولی رو به ...
دوشنبه 29 مردادماه سال 1386 22:47
۱- احساسم شبیه زمانیه که برای مدت زیادی یه جان پیچ رو به گردنم انداخته باشم! هیچ راه فراری هم ندارم. نه شمشیری نه زهری نه چیزی ! هر چیز خوشایندی بنظر می یاد که مال سالهای دور بوده! و من بیشتر دارم به سمت این تاریکی پیش می رم، دلم یک بوسۀ دیوانه ساز می خواد! ۲- بدنم گیر داده و باهام لج کرده، عین یه پیرزن ۸۰-۹۰ ساله غر...
-
۱۲۰٪ دخترونه
شنبه 27 مردادماه سال 1386 00:36
جمعه شبه، فردا تعطیله و من خوشحال از بدست آوردن یک روز آزاد، دارم اتاقم رو مرتب می کنم. در واقع دارم به کارهای عقب افتادم میرسم! در حین مرتب کردن یکی از کشوهام، چشمم به چندتا از لاکهام با رنگهای تند می یوفته که به خاطر شرکت و ضوابطش ازشون کمتر استفاده میکنم. یکی از اونها یک رنگ نارنجی درخشانه که بدجور وسوسه ام می کنه....
-
وصیتنامه آلبوس دامبلدور !
چهارشنبه 17 مردادماه سال 1386 01:58
خب ! بسم الله رحمان رحیم ! خب آقا ما یک هفته کامل دچار پدیده بسیار فرح بخش هری پاتریسم شده بودیم !حالا داستان از اونجا شروع شد که خب ما که از اول طرف دار پر و پا قرص هری پاتر و دارو دستش بخصوص رون بودیم و هستیم ! بعد که بحث آخرین کتابش بالا گرفت ،ما که دیدیم دستمون نمی رسه دورادور اخبار رو دنبال می کردیم . که خودایش...
-
من می خوام برم ناهار بعد می یام ، خوبه ؟
دوشنبه 8 مردادماه سال 1386 14:23
خداییش شما بگین ؟ آخه مگه من چی می خوام یکم آزادی ، آزادی که بزاره ساعت ۱۲ شب زیر نور مهتاب بزنم به کوه ، برم تا صبح با آتیش و رفیق و کاپتان بلک حال کنم ،موزیکشم خوب باشه ، ماه هم که هست ، شعری باشه و چایی داغ چسبون . سکوت نصفه شب . صبح بیام خونه هیچکی هیچکی نباشه که بگه کی و کجا و چرا ؟ بخوابم تا لنگ ظهر و سرخوش...
-
اندر احوالات سرما خوردگی اینجانب!
سهشنبه 2 مردادماه سال 1386 22:58
اگه می خواین دقیقا بدونین این مدت چه احساسی دارم، سعی کنید که ۴ -۵ ساعت دماغتون رو بگیرید و از راه دهن تنفس کنید، اونوقت می فهمید سرما خوردن به طرز فجیع اونم توی ظل گرما یعنی چه ! البته یک خوبی هم داره ها، اینکه وقتی سرما خوردی ،هوایی که داره بقیه رو از گرما می کشه، باسیه تو خیلی هم ملایم و معمولیه !البته توی ترافیک...
-
آب زرشک و زنانگی!
دوشنبه 25 تیرماه سال 1386 15:22
- بابا سخت نگیر، گیر دادیا ، جنبه نداری شروع نکن ، شلوغش می کنی الکی مسخره بازی در مییاری !همون می گن لوسی، باورت نمی شه ! اه اه ! جمش کن یهو جدی می شی! همه می فهمن که چه خبره ! خفم کرد این ! خب من داشتم دنبال کلمه لوس می گشتم، به این خانم رسیدم;) جالب نیست؟ از این خانم خوشم می یاد چون یک خاصیت خیلی خوب داره که حتی...
-
ماهی گرد کوچولو
سهشنبه 19 تیرماه سال 1386 16:12
خب ما هم به جرگه آدمهایی که می گن پا به سن گذوشتن وارد شدیم، فکر کنم!دیروز بعد از ۲ سال تحمل دردهای مقطعی در ناحیه معده بلاخره یک دکتر درست حسابی از طریق مادر خانومی پیدا شد که تشخیص دادن که این معده لطیف ما دچار سوء هاضمه است! و چون الان من به اندازه نصف میزم دارو دارم، کاملا احساس همون آدمهایی پا به سن رو دارم! ;)...
-
دوستم می یاد!
یکشنبه 17 تیرماه سال 1386 14:01
در راستای صحبتهای پست قبلی ، من از این آهنگه خوشم می یاد که اینجا گذوشتم ! دوستش دارم ، رامین می دونه که من از اینجور گیتار زدن خوشم می یاد (بهش چی می گن رامین؟) عین زخمه روی تار می مونه ! از جیغهاش خوشم می یاد، و متن جالبی داره ! دوست دارم!!! نظرتون چیه ؟ زندگی اینطوری خوبه ! بازم در همون راستایی که گفتم چندتا سخن...
-
شاد باش لعنتی!*
پنجشنبه 14 تیرماه سال 1386 22:46
اینو حتما بخونید، باهاش بدجور موافقم! زندگی داغ مزخرفی در حال جریانه، انقدر که انگار هوا با این آتیش بارونش می خواد که بهت ثابت کنه، این خود جهنمه! وقتی خانم بغل دستیت تو صف دکتر با صورت قرمز از گرماش می گه آتیش جهنم رو چه جوری می خوایم تحمل کنیم؟ خیلی سریع به این فکر می یوفتی که شاید دیگه جهنمی وجود نداشته باشه!! اما...
-
بلاخره چشممون روشن شد!
شنبه 9 تیرماه سال 1386 22:55
خب یه نفس راحت کشیدیم و فهمیدیم که نه بابا سینما هنوز زنده است ! البته از اون مدل زندگیها که نفسی می یاد و میره ! بلاخره اینکه بعد از ماهها چشممون به دیدن یه فیلم درست حسابی که اصول اولیه فیلم بودن یعنی داستان رو داشته باشه،روشن شد. البته تبلیغات خوبی روش نشده ، چون توی عکسهای تبلیغاتیش همش جنگ و خون و خونریزیه ! اما...
-
طرح زوج و فرد!
جمعه 8 تیرماه سال 1386 02:49
انقدر از خودش مطمئن بود که حتی از پرادو ی نمره فردش ، پیاده هم نشد. خوب می دونست که تنها لبخندش می تونه کارشو راه بندازه، حتی وقتی چشمهاش پشت عینک آفتابی مدل ۲۰۰۷ تش، پنهان شده باشه! دم پنجره اش که حالا نصفه پایین بود، یه جناب سرکار راهنمایی رانندگی وایساده بود(که از این به بعد بهش می گیم جناب پلیس!) جناب پلیس قیافه...
-
گاهی به آسمان نگاه کن !
یکشنبه 3 تیرماه سال 1386 23:16
اعتراف می کنم من نیز گاه به آسمان نگاه کرده ام دزدانه به ستارگان ولی نه به همه آن ها... به آن ها که شبیه ترین به چشمان تو بودند. پ.ن : به این می گن یه فیلم خوب ،یعنی که هنوزم که بعد از چند سال وقتی می شینی نگاش کنی ، سرجاش می خندی ، سرجاش گریه می کنی ، سرجاشم کیف می کنی !(گریه اینجا برای حفظ وزن بود ،وگرنه که با...
-
به مناسبت تولد یه کامی ناناز!
جمعه 1 تیرماه سال 1386 01:23
دفعه اولی که اسم اینترنت رو شنیدم سال ۷۹ بود ، دانشجوی سال اول کامپیوتر بودم. می گفتن که با این شبکه جهانی هر کی بخواد به اونور دنیا وصل می شه. چند وقت بعدش برای اولین بار پیش دائیم بودم که از طریق مودم وصل شد به اینترنت، یادمه که وقتی داشت Connect می شد، هیجان عجیبی داشتم . منتظر بودم از اونور دنیا سر در بیارم و مثلا...
-
یکم روز مرگی به علاوه ماه و ستاره !
چهارشنبه 30 خردادماه سال 1386 11:08
خب اگه خدا بخواد، زندگی داره به حالت اولیه بر می گرده ! کلاس زبانی که نصفش دودر شد اما همیشه وجودش حضور پررنگی توی زمانم و وجدانم داشت (ناسلامتی کل پول عیدیم رفته بود پاش ! ) داره یکشنبه تموم می شه و دیگه بعداز ظهرها آزاد ! و این بیابون مورد نظر که انقدر ما رفتیم و اومدیم آباد شده هم، بازم به قول معروف گوش شیطون کر ،...
-
مورچه به انگلیسی چی می شه ؟
شنبه 26 خردادماه سال 1386 00:37
خونه ما پر از حشره است ،یعنی از انواع پشه های خونخواری که مطمئنا عموزاده های پشه های مالاریا تو آفریقا به حساب میان و علاقه وافرشون به خون انسان سیری ناپذیره و هر وقت یکیشون به هلاکت می رسه، انگار یکی از این بسته های خون سازمان انتقال خون ترکیده باشه لکه قرمزی روی در ودیوار یا حتی ملافه های که محل قتلشون باشه ، باقی...
-
لذت نگاه کردن و پرسه زدن بین زندگی
دوشنبه 21 خردادماه سال 1386 07:51
فعلا این باشه تا بعدا نوشتش و بنویسم !
-
توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر میکنند!
دوشنبه 14 خردادماه سال 1386 10:41
واعظان کاین جلوه در محراب و منبر میکنند چون بخلوت می روندآن کار دیگر میکنند مُشکلی دارم ز دانشمند مجلس باز پرس توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر میکنند گوییا باور نمیدارند روز داوری کاین همه قلب و دغل در کار داور میکنند بنده پیر خراباتم که درویشان او گنج را از بی نیازی خاک بر سر میکنند یارب این نو دولتان را با خر خودشان...
-
یه سر به شاملو
یکشنبه 13 خردادماه سال 1386 11:57
هرگز کسی اینگونه فجیع به کشتن خود برنخواست که من به زندگی نشستم ! .... حرفی برای گفتن ندارم ، یه سری چیز نوشته بودم که پاکش کردم ، جالب نبود. وقتی آدم سرکار مطلب بنویسه همین می شه ، دیگه . فقط همچنان نفهمیدم این شعر بالایی چی می گه ، هر کی می فهمه بگه ، خیلی دوپهلو هست هم انگار می گه خوبه زندگی هم می گه بده ! یسری سخن...
-
جایی که بلبلها شب تا صبح می خونن !
جمعه 11 خردادماه سال 1386 19:41
آقا ما در رفتیم! یعنی همه رو قال گذاشتیم و چهارشنبه ، 5شنبه رفتیم تفریحات! با اینکه این آخر هفته بدترین و سنگینترین آخر هفته کار این چند وقت بود و با اینکه کار شرکت 3- 4 روز عقب بود و اون یکی پروژه بیابون با یک عالمه کار نکرده ، به پایانش نزدیک می شد، اما تا دوشنبه ای ازم دعوت کردن که بیا بریم ، بعد از 2 دقیقه فکر...
-
لاک سفید دارید ؟
یکشنبه 6 خردادماه سال 1386 22:26
مثل همیشه با صدایی از چرت در می یام و چشمام رو باز می کنم . تو مترو، تو آخرین واگن،رو آخرین سری صندلیها، رو آخرین صندلی نشستم .روبروم آخرین در قطار قرار داره و جلوی اون یه دختری تو سه کنجی که دیوار قطار با پایه صندلی ها می سازه، کف زمین نشسته . پاهاش رو و جمع کرده و به پایه صندلی تکیه داده ! کیف لوازم آرایشش رو پاشه و...
-
مواظب باشید که با کارت سوخت نسوزین !
شنبه 5 خردادماه سال 1386 00:13
خب اینم از فواید جدید این دولت جناب احمدی نژاد ! منظورم کارت سوخته ! همه دیگه فکر کنم تا حالا با این پدیده جدید خو گرفتین و انشاءالله با عواقب بعدیش هم به همین راحتی خو می گیرین . اما یک نکته خیلی جالب و وحشتناک کارت سوخت اینه که ظرف چند ماه آینده قراره به یکی از حیاتی ترین لوازم مورد نیاز کسی که ماشین داره اضافه بشه...
-
بازی بازی ، منم بازی !
جمعه 4 خردادماه سال 1386 01:18
خب ، من از بازی خوشم می یاد این یک ! دو اینکه کلا از اینکه دعوت بشم هم خوشم می یاد ! اما سه اش اینه که معمولا کارهایی که خوشم می یاد اما فکر می کنم خطرناکه رو انجام نمی دم ! با همه این احوال این بازی رو به دعوت این کودک شاعر ، بازی می کنم و یه لیست از آدمهای تاثیر گذار تو زندگیم رو می گم. بعد از سه روز فکر کردن این...